responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 212


ترجمهء ( 578 ) خداى گفت : اى ابراهيم چهار پرنده را بستان و به سوى خويش بكش - امام صادق در تفسير گفتهء خداى : « چهار پرنده را بستان و به خود كش ، سپس هر پاره‌يى از آنها را بر كوهى نه » . گفت : « هدهد و جغد و طاوس و كلاغ را گرفت و سر بريد و سر آنها را كنار گذاشت و تن آنها را با گوشت و پر و استخوان در هاونى كوفت تا سخت درآميختند . بعدا آنها را ده پاره ساخت و بر ده كوه بنهاد ، آنگاه آب و دانه‌يى پيش خويش نهاد و نوك آنها را در ميان انگشتان خود گرفت ، و گفت : به فرمان خداى شتابانه پيش من آييد آن گوشتهاى كوفته هر كدام به سوى هم در پرش بر آمدند تا ابدان آنها چنان كه بود تندرست شدند و هر تنى آمد تا به گردن خود چسبيد كه سروى در آن بود و منقارش به دست ابراهيم .
ابراهيم نوكهاى آنها را رها كرد به يكباره بر پاى خويش بايستادند و از آن آب و دانه آشاميدند و خوردند . بعدا گفتند اى پيامبر خدا ما را زنده گردانيدى ابراهيم گفت : بلكه خداى شما را زنده ساخت و مىميرانيد اين به اعتبار تفسير ظاهر آيه است ، امام گفت : اما تفسير باطن آيه آن ست كه چهار تن از سخنسنجان را بياب و دانش خويش را به ايشان سپار و آنان را به پيرامون جهان فرست تا مردمان را به خداى بخوانند .
صدوق مؤلف كتاب گفته : اعتقاد من آنست كه ابراهيم هر دو دستور را داشت و روايت شده كه پرنده‌هايى كه فرمان داشت آنها را بستاند : طاوس و كركس و خروس و اردك بودند . و از محمد پور عبد الله پور طيفور شنيدم كه مىگفت : در تفسير قول ابراهيم : پروردگارا به من نشان ده كه چگونه مردگان را زنده گردانى ؟ اه . خدا به او فرمان داد بنده‌يى از بندگان شايستهء او را ديدن كند ، چون او را ديد با وى سخن گفت . آن بندهء خدا به ابراهيم گفت : خدا در جهان بنده‌يى دارد كه نام وى ابراهيم است ، او را دوست خويش گرفته ، ابراهيم گفت نشانى آن بنده چه باشد ؟ . گفت مرده را براى وى زنده گرداند ، ابراهيم را دل در افتاد كه شايد آن بنده خود باشد چون كه از خدا خواسته بود كه آن مردگان را براى وى زنده گرداند .
خدا گفت : اى ابراهيم مگر به زنده كردن من ايمان نياورده‌يى ؟ . گفت : ايمان دارم اما مىخواهم كه آرامش خاطر يابم ، مقصود وى از اين درخواست همانا آن بود كه يقين كند كه آن دوست كذايى او خود است يا نه ، هم آن زمان بود كه فرمان يافت كه فرزند خويش اسماعيل را سر ببرد . خدا

212

نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست