responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 595


پدرم رسول خدا ( ص ) و سيد انبياء است و شوهرم سيد اوصياء و فرزندانش سادات اسباط ، سپس بآنها سلام كرد و نام آنها را گفت و آنها باور كردند و خنديدند و حوريان خرسند شدند و بهم بشارت دادند و اهل آسمان بهم بشارت دادند بولادت فاطمه ، در آسمان نورى تابيد كه فرشتگان پيش از آن نديده بودند و آن زنها گفتند اى خديجه او را پاك و پاكيزه برگير كه زكيه است و ميمونه است و مبارك است خودش و نسلش ، شاد و خرم او را گرفت و پستان بدهانش نهاد و باو شير داد فاطمه در هر روز باندازه يك ماه بزرگ ميشد و در يك ماه باندازه يك سال .
2 - عايشه گويد فاطمه آمد و چون رسول خدا ( ص ) راه ميرفت رسول خدا ( ص ) فرمود مرحبا بدخترم فاطمه و او را سمت راست يا چپش نشانيد و با او رازى گفت كه گريست و راز ديگرى گفت كه خنديد من باو گفتم رسول خدا با تو حديثى گفت كه گريستى و حديث ديگر كه خنديدى و من چون امروز شادى و غم را باهم توام نديدم و از او پرسيدم چه گفت ، فرمود من راز رسول خدا ( ص ) را فاش نكنم و چون رسول خدا ( ص ) وفات كرد از او پرسيدم فرمود با من بنهانى گفت جبرئيل هر سال قرآن را يك بار بمن عرضه ميكرد و امسال دو بار عرضه كرد و بنظرم كه مرگم رسيده و تو اول كس از خاندانم باشى كه بمن رسى و من خوب پيشرفته اى هستم براى تو ، من از اين خبر گريستم سپس فرمود نپسندى كه سيده زنان اين امت باشى يا زنان مؤمن ، از اين گفته او خنديدم .

595

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 595
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست