نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 469
در خانه است گويد حسين بن على ( ع ) وارد خانه شد و گفت پدر جان يك اعرابى بر در خانه است و شما را ضامن در مكه مىداند على فرمود اى فاطمه چيزى دارى كه اين اعرابى بخورد ؟ گفت بخدا نه ، گويد امير المؤمنين جامه ببر كرد و بيرون شد و گفت ابو عبد الله سلمان فارسى را نزد من آريد ، سلمان آمد باو فرمود باغى كه رسول خدا برايم كاشته بتجار بفروش سلمان آن را بدوازده هزار درهم فروخت و اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهمش را باو داد و چهل درهم ديگر هم براى خرج سفر باو داد خبر ، بگدايان مدينه رسيد و گرد او را گرفتند مردى از انصار اين خبر را بفاطمه رسانيد و او فرمود خدا بتو خير دهد على پولها را برابر خود ريخت و يارانش جمع شدند و با مشت بآنها تقسيم كرد تا يكدرهم نماند و چون بمنزل آمد فاطمه باو گفت پسر عم باغى را كه پدرم برايت كشته بود فروختى ، فرمود آرى ببهتر از آن در دنيا و آخرت گفت پولش كجا است ؟ فرمود بديده هائى دادم كه نخواستم دچار خوارى سؤال شوند ، فاطمه گفت من و دو پسرت گرسنهايم و بىشك تو هم مانند ما گرسنه اى يك درهمش بما نميرسيد ؟ و دامن على ( ع ) را گرفت على فرمود فاطمه مرا رها كن گفت نه بخدا تا پدرم ميان ما و تو حكم باشد . جبرئيل برسول خدا ( ص ) نازل شد و گفت اى محمد خدايت سلام ميرساند و ميفرمايد از من بعلى سلام برسان و بفاطمه بگو حق ندارى جلو دست على را بدامنش بچسبى بگيرى چون رسول خدا بمنزل على آمد ديد
469
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 469