نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 468
ديگرى ندهد و بر گردان از من آنچه ديگرى برنگرداند امير المؤمنين ( ع ) فرمود بخدا اين دعا همان اسم اعظم است بلغت سريانى حبيبم رسول خدا ( ص ) بمن خبر داده بهشت خواست و خدا باو داد و درخواست صرف دوزخ نمود و خدا آن را از وى گردانيد ، شب سوم ديد بهمان ركن چسبيده و ميگويد اى كه مكانى گنجايش تو ندارد و چگونگى ندارى باين اعرابى چهار هزار درهم بده امير المؤمنين ( ع ) نزد او رفت و فرمود اى اعرابى از خدا پذيرائى خواستى و پذيرايت شد و بهشت خواستى و بتو داد و درخواست كردى دوزخ را از تو بگرداند و گردانيد و امشب از او چهار هزار درهم ميخواهى اعرابى گفت تو مطلوب منى و از پروردگارت حاجت خواستم فرمود اى اعرابى بخواه گفت هزار درهم براى صداق ميخواهم و هزار درهم براى اداى قرض و هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم براى مخارج زندگى ، فرمود اى اعرابى انصاف دادى چون من از مكه رفتم در مدينه رسول مرا بجو ، اعرابى يك هفته در مكه ماند و آمد بمدينه دنبال امير المؤمنين ( ع ) و فرياد ميزد كى مرا بخانه امير المؤمنين راهنمائى ميكند حسين بن على در اين ميان فرمود من ترا بخانه او رهنمايم كه پسر اويم اعرابى گفت پدرت كيست ؟ فرمود امير المؤمنين على بن ابى طالب ، عرضكرد مادرت كيست ؟ فرمود فاطمه زهراء سيده نساء عالميان عرضكرد جدت كيست ؟ فرمود رسول خدا محمد بن عبد الله بن عبد المطلب ، عرضكرد جده ات كيست ؟ فرمود خديجه دختر خويلد ، عرضكرد برادرت كيست ؟ فرمود ابو محمد حسن بن على گفت همه اطراف دنيا را جمع كردى برو نزد امير المؤمنين و بگو اعرابى صاحب ضمانت در مكه بر
468
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 468