responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 454


دو قرص نان كى بحوائج تو رسايند به ماهى فروشى رسيد كه ماهى او كساد شده بود ، باو گفت اين ماهى تو كساد است اين قرص نان من هم كساد است ميل دارى اين ماهى كسادت را باين قرص نان كساد من بدهى ؟ گفت آرى ماهى را باو داد و قرص نان او را گرفت و باز بمرد نمكفروشى كه نمك او را نميخريدند برخورد و باو گفت اين نمك ناخريد خود را بمن ميدهى و اين قرص نان را بگيرى گفت آرى نمك را از او گرفت و با ماهى آورد و گفت اين ماهى را با آن نمك اصلاح ميكنم و چون شكم ماهى را شكافت دو لؤلؤ فاخر در آن يافت و خدا را حمد گفت در اين ميان كه شاد بود در خانه او را زدند آمد ببيند پشت در خانه كيست ديد صاحب ماهى و نمك هر دو آمدند و هر كدام ميگويند اى بنده خدا ما و عيال ما هر چه كوشش كرديم دندان ما باين قرص نان تو كار نكرد و گمان كرديم كه تو از بدحالى اين نان را ميخورى و آن را بتو برگردانديم و آنچه هم بتو داديم بر تو حلال كرديم آن دو قرص نان را گرفت چون آن دو كس برگشتند باز در خانه او را زدند و فرستاده امام بود كه وارد شد گفت امام ميفرمايد خدا بتو گشايش داد ، طعام ما را باز ده كه جز ما كسى آن را نخورد .
آن مرد آن دو لؤلؤ را ببهاى بسيارى فروخت و قرضش را ادا كرد و وضع زندگيش خوب شد و يكى از مخالفين گفت ببين تفاوت تا كجا است در عين حالى كه على بن الحسين توانا برفع فقر خود نيست او را باين ثروت بسيار رسانيد و اين چگونه مىشود و چگونه كسى كه از رفع فقر خود ناتوانست

454

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 454
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست