responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 444


حسن روى بازوى راست پيغمبر خوابيد و حسين روى بازوى چپش و خواب رفتند و پيش از پيغمبر بيدار شدند و مادرشان فاطمه پس از خوابيدن آنها بمنزل برگشته بود ، بعايشه گفتند مادر ما چه شد ؟ گفت چون شما خوابيديد بمنزل خود برگشت آنها هم در شب تار و تيره پر رعد و برقى كه آسمان بشدت مىباريد بيرون آمدند و نورى از آنها درخشيد و حسن در آن نور با دست راست خود دست چپ حسين را گرفت و رفتند و با هم صحبت كردند تا به باغ بنى نجار رسيدند و نميدانستند كجا ميروند حسن بحسين گفت ما سرگردانيم و نميدانيم كجا ميرويم و بايد در اين وقت بخوابيم تا صبح شود حسين گفت برادر اختيار با تو است و هر كارى خواهى بكن همديگر در آغوش كشيدند و خوابيدند پيغمبر از خواب خود برخاست و آنها را در منزل فاطمه خواست در آنجا نبودند و آنها را گم كرد و برپا خاست و گفت معبودا سيدا مولاى من اين دو فرزندم از گرسنگى بيرون رفتند تو وكيل منى براى آنها نورى در برابر پيغمبر تتق كشيد و در آن نور رفت تا بباغ بنى نجار رسيد و ديد در آغوش هم خوابيدند و آسمان بالاى سر آنها ابر دارد چون طبقى و بشدتى مىبارد كه هرگز مردم نديدند ولى خدا در آن محلى كه خوابيدند آنها را از باران حفظ كرده و قطره اى بر آنها نميچكد و مارى گرد آنها است كه مويش چون نى است و دو پر دارد يكى را بر حسن روپوش كرده و يكى را بر حسين ، چون چشم پيغمبر بآنها افتاد آن مار خود را كنارى كشيد و مىگفت خدايا من تو را گواه ميگيرم و فرشتگانت را كه اين دو فرزندان پيغمبر تواند و من آنها را براى تو حفظ

444

نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 444
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست