نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 407
بخدا ما بجاى تو كسى نخواهيم ، با تو زنده باشيم و با تو بميريم ، در جوابشان گفت بحق آنكه جانم در دست او است رسول خدا مرا مينگريست كه برابرش شمشير ميزدم و ميفرمود نيست شمشير جز ذو الفقار و نيست جوانى جز على ( ع ) . سپس فرمود اى على تو از من بمنزله هارونى از موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست اى على زندگى و مرگ تو همراه منست بخدا دروغ نگويم و بمن دروغ نگفتند گمراه نيستم و بگمراهيم نبردند و فراموش نكردم آنچه بمن سفارش شده كه فراموش كار باشم و من بر دليلى روشن هستم از جانب پروردگارم كه براى پيغمبرش بيان كرده و او براى من بيان نموده ، من بر راه روشنى ميروم كه آن را قدم بقدم ميشناسم . سپس روز پنجشنبه بسوى دشمن حركت كرد و از برآمدن آفتاب نبرد كردند تا سرخى شب ناپديد شد و نماز آن روز مردم همان تكبير بود در وقت هر نماز على در آن روز بدست خود پانصد و شش كس از آن مردم كشت و صبح اهل شام فرياد ميزدند اى على در باره بقيه از خدا بترس و قرآنها را بالاى نيزه كردند . 11 - ابن عباس گويد از رسول خدا ( ص ) شنيدم بالاى منبر ميفرمود در باره اينكه باو خبر رسيده بود برخى از قريش انكار كردند كه على را امير مؤمنان ناميده است كه اى گروه مردم به راستى خداى عز و جل مرا بر شما رسول فرستاده و بمن دستور داده كه على را بر شما امير گذارم هلا هر كه
407
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 407