نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 393
و آب بر آن جوى بستند ولى غلام سندى جاسوس با آنها بود ، فردا نزد يوسف بن عمر رفت و او را از مدفن او خبر كرد و يوسف بن عمر او را برآورد و در كناسه بدار زد و چهار سال بالاى دار ماند و سپس دستور دادند او را سوختند و خاكسترش را بباد دادند خدا لعنت كند قاتل و خاذل او را و بخدا شكوه كنم از آنچه بما خانوادهء پيغمبرش پس از او رسيد و از او يارى خواهم كه بهتر يار است . 4 - على بن الحسين ( ع ) فرمود در اين ميان كه روزى امير مؤمنان با اصحابش نشسته بود و آنها را براى نبرد صف بندى ميكرد پيره مرديكه رنج سفر در او نمودار بود خدمت او آمد و گفت يا امير المؤمنين من از سوى شام نزد تو آمدم پيرى سالخوردهام و بيشمار فضل تو را شنيدم و بگمانم ترورت كنند از آنچه خدا بتو آموخته مرا بياموز ، فرمود آرى اى شيخ هر كه دو روزش برابر باشد مغبونست و هر كه دنيا همت او باشد هنگام مرگ سخت افسوس خورد و هر كه فردايش بدتر از ديروز است محرومست هر كه با تامين دنيايش غم آخرت ندارد هلاكست و هر كه كمى خود را وانرسد هوس بر او چيره شود و هر كه در كاستى است مرگ او بهتر است . اى شيخ دنيا خرم و شيرين است و اهلى دارد و آخرت هم اهلى دارد كه از مفاخره با دنيا داران
393
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 393