نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 154
در رهيميه فرود آمده حر بن يزيد را با هزار سوار جلو او فرستاد حر گفت چون از منزل بر آمدم كه برابر حسين ( ع ) روم سه بار ندائى شنيدم كه اى حر مژده بهشت گير برگشتم كسى را نديدم گفتم مادر بعزاى حر نشيند بجنگ زاده پيغمبر مىرود چگونه مژده بهشت دارد حر هنگام نماز ظهر بحسين ( ع ) رسيد حسين پسرش را امر كرد اذان و اقامه گفت و حسين ( ع ) با هر دو گروه نماز ظهر را خواند و چون سلام نماز داد حر پيش جست و عرضكرد السلام عليك يا ابن رسول الله و رحمة الله و بركاته حسين فرمود و عليك السلام تو كيستى اى بنده خدا ؟ گفت من حر بن يزيدم فرمود حر بجنگ ما آمدى يا بيارى ما گفت مرا بجنگ تو فرستادند و بخدا پناه مىبرم كه از قبر برآيم و پايم بموى سرم بسته باشد و دستم بگردنم و مرا به رو در آتش جهنم اندازند اى زاده رسول خدا ( ص ) كجا ميروى برگرد بحرم جدت زيرا تو را ميكشند ، حسين فرمود : < شعر > من ميروم و ز مرگ ننگى نبود آن را كه بدل نيت خير است و جهاد همدرد نكويان شود و جان بدهد از بدمنش و مجرم و بىدين آزاد با عيب بمانم و بميرم بىغم خوارى كه بمانى و بود دشمن شاد < / شعر > حسين ره سپرد تا بقطقطانيه منزل كرد و خيمه اى بر پا ديد فرمود اين خيمه از كيست ، گفتند از عبيد الله بن حر حنفى حسين باو پيغام داد كه اى مرد تو گنهكار و خطا كارى و به راستى خداى عز و جل
154
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 154