نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 105
مگر نگفتند كه جسم است نگفتند كه صورتست ، تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا اى علقمه آن زبانها كه خدا را بنالايق ستايند چگونه از نكوهش شما بدان چه بد داريد باز ايستند از خدا يارى خواهيد و شكيبا باشيد ، به راستى زمين از آن خداست و او را بارث هر كه از بندگانش خواهد بسپارد و عاقبت از آن متقيانست بنى اسرائيل هم بموسى گفتند پيش از آنكه تو بيائى در آزار بوديم و پس از آنهم كه آمدى در آزاريم خداى عز و جل فرمود بگو اى موسى اميد است كه پروردگارتان دشمنان را نابود كند و شما را در زمين بجاى او نهد و بنگرد چه كار خواهيد كرد . 4 - امام چهارم فرمود يك روز رسول خدا « ص » بيرونشد و نماز بامداد را خواند و سپس فرمود اى گروه مردم كدام از شما ميرود و از سه كسى كه بلات و عزى قسم خوردند مرا بكشند دفاع ميكند و بپروردگار كعبه دروغ گفتهاند ، كسى جواب نداد ، فرمود گمانم على بن ابى طالب ميان شما نيست عامر بن قتاده عرضكرد او امشب تب داشت و نيامده با شما نماز بخواند اجازه بدهيد باو خبر دهم پيغمبر فرمود خبر ده رفت و او را خبر داد و امير المؤمنين بشتاب آمد و يك ازارى به تن داشت كه دو گوشه اش را بگردن گره كرده بود و عرضكرد يا رسول الله اينخبر چيست ؟ فرمود اين رسول پروردگار منست و خبر مىدهد از كسانى كه براى كشتن من قيام كردهاند و بپروردگار كعبه دروغ گفتهاند على « ع » فرمود من به تنهائى جلو آنها مىروم و هم اكنون لباس خود را ببر ميكنم رسول خدا « ص » فرمود اين لباس و اين زره و اين شمشير ، زره بتن او كرد و عمامه بر سرش بست و شمشير بكمرش آويخت و باسب خودش
105
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 105