از ابن مسعود روايت است كه : وقتى بازار تجارت كساد و راهها ناامن و فتنهها زياد شود هفت تن از علماى مناطق مختلف كه با هر يك از آنان بيش از سيصد و اندى ، دست بيعت داده اند ، بدون قرار قبلى رهسپار مكه شوند و در آنجا با يكديگر ملاقات كرده و مىپرسند انگيزه آمدن شما به مكه چيست ؟ مىگويند به جستجوى مردى آمدهايم كه اميد است اين فتنه ها بدست با كفايت او آرام گيرد و خداوند قسطنطنيه را بدست او آزاد نمايد . ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و با تمام ويژگيهايش مىشناسيم ، اين عالمان بر اين هدف مشترك با يكديگر توافق و جستجوى آن حضرت را از مكه آغاز مىكنند . . . آنها از مردى كه ظاهراً ويژگى هاى حضرت را دارد مىپرسند آيا شما فلانى پسر فلان هستى ؟ مىگويد : نه ، من مردى از انصارم و از آنها جدا مىشود . اين گروه ، اوصاف حضرت را براى اهل اطلاع بازگو مىكنند ولى به آنان گفته مىشود : مولى و صاحب شما كه در جستجويش هستيد اكنون رهسپار مدينه شده ، در پى او به مدينه مىروند ولى حضرت به مكه بازگشته است ، بدنبال او به مكه مىآيند ، بار ديگر به سراغ همان مرد قبلى مىروند و مىپرسند آيا شما فلانى فرزند فلان هستيد و مادر شما فلانى دختر فلان است و اين نشانه ها را در خود داريد ؟ ما شما را يك بار از دست داديم ، اكنون دستتان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم . مىگويد : من صاحب الأمر شما نيستم من فلانى فرزند فلان انصارى ام ، اما با من بيائيد تا شما را به صاحب و مولايتان راهنمائى كنم ، آنگاه از ايشان جدا مىشود آنها بار ديگر او را در مدينه مىجويند ولى او بر عكس خواسته آنها به مكه رفته است از اين رو به مكه باز مىگردند و سرانجام حضرت را در كنار ركن كعبه مىيابند و خطاب به او مىگويند : گناه ما و خون هاى ما به گردن شماست ، اگر دستتان را ندهيد كه با شما بيعت كنيم ، ارتش سفيانى در تعقيب ماست و مردى حرام زاده بر آنها فرمانروائى دارد ، آنگاه حضرت بين ركن ( يكى از چهار گوشه كعبه ) و مقام ( مقام ابراهيم در مسجد الحرام ) مىنشيند و دست خود را به آنان مىدهد و آنها با وى بيعت مىكنند . خداوند محبت او را در دل مردم مىافكند پس او با گروهى كه شيران روز و زاهدان شباند حركت خود را آغاز مىكند " [1]