پس از آنچه مذكور شد ثابت شد كه مظلوميت وعجز حضرت امير ( عليه السّلام ) وعدم قدرت او بر محاربه ومنازعه او با خلفاء جور امرى تازه نيست ومظلوميت وعجز با جميع طايفه انبياء واوصياء بوده و اين معنى منافى نبوّت وامامت نيست ، با وجود اين كه در عدم قتال ومحاربه مصالح مذكوره بود . و از جمله مصلحت ها در محاربه نكردن آن حضرت مىتواند اين باشد كه هرگاه آن حضرت در صدد قتال ونزاع بر مىآمد ايشان بالكليّه از دين پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) به در مىرفتند و به كفر اصلى خود راجع مىشدند و با ساير كفّار ملحق مىشدند وغايت سعى در افناء دين اسلام مىنمودند وچگونه اين احتمال بعيد است وحال اين كه ايشان در حيات پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) در صدد قتل آن حضرت بر آمدند وخواستند كه شريعت او را بر طرف كنند ، همچنان كه حكايت اصحاب عقبه كه دوازده نفر از منافقين بودند ورأس ورئيس ايشان ابو بكر وعمر بودند ، شاهد بر آن است و تفصيل آن به نحوى كه شيخ ابو بكر بيهقى در كتاب « دلائل النبوة » وثعلبى در « تفسير » خود به الفاط مختلفه متقاربه ايراد كردهاند به اين طريق است كه چون حضرت ختمى پناه ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) از غزوه تبوك مراجعت نمود در راه كوهى بود كه گذشت از بالاى آن بسيار دشوار بود وشبى به غايت تاريك بايست از آن راه باريك بگذرند حضرت پيغمبر ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) با عمّار وحذيفه از راه عقبه يعنى از سر كوه روانه شدند وفرمود : ساير مردم از راه پايين كوه كه هموار بود ، بروند . دوازده كس از منافقين اصحاب با هم تمهيد نمودند پنهانى به راه عقبه رفتند كه شتر آن حضرت را از سر كوه بيندازند و آن حضرت را هلاك كنند ، جبرئيل نازل شد و حضرت را از آن تمهيد مطلع نمود . وقتى كه به سر راه آمدند حذيفه را فرمود پيش رفت و روى مركب هاى ايشان را مىزد و حق تعالى بر ايشان ترس ورعبى مسلط كرد كه همگى ترسيده برگشتند و حضرت رسول ( صلّى اللَّه عليه و آله وسلّم ) اسم هر يك هر يك را به حذيفه وعمّار گفت وهمگى را به ايشان