15 . و در جاى ديگر تتمه قضيه را چنين آورده : فقالت امرأة ممّن حضر : ويحكم ! عهد رسول الله صلى الله عليه [ وآله ] و سلم إليكم . فقال بعض القوم : اسكتي فإنّه لا عقل لك . فقال النبي ( صلى الله عليه وآله ) : « أنتم لا أحلام لكم » . ( 1 ) خلاصه آنكه : حضرت قلم و كاغذ طلب نمود تا نوشته اى براى امت بگذارد كه هرگز گمراه نشوند . عمر گويد : ما از شنيدن اين كلام به شدّت ناراحت شديم ! زنان از پشت پرده گفتند : مگر نمىشنويد حضرت چه مىفرمايد ؟ ! عمر گويد : من گفتم : شما همان كسانى هستيد كه مىخواستند يوسف را به گناه مبتلا كنند ، هنگام بيمارى پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) به ديدگان خويش فشار مىآوريد تا اشك دروغين بريزيد و هنگام سلامتى اش بر او مسلط مىشويد ! پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود : با آنها كارى نداشته باشيد ، آنها از شما بهتر هستند ! بنابر روايتى : زنى گفت : واى بر شما ببينيد پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) چه مىفرمايد ! يكى از حضار به او گفت : بى عقل ساكت باش ! پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود : بى خرد شما هستيد . 16 . اُبَىّ بن كعب مىگفت : ما در زمان پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) يك رو ( و در يك جهت ) بوديم ولى پس از آن حضرت چنين و چنان شديم ( منحرف شديم ) . ( 2 )
1 . المعجم الكبير 11 / 36 ( چاپ دار إحياء التراث العربي ) . 2 . جامع الاحاديث سيوطى 17 / 524 .