نام کتاب : تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمة الأطهار ( فارسي ) نویسنده : سيد محمد باقر شفتي جلد : 1 صفحه : 247
باشند ، اتفاقا مرور نمودند به قبرى كه در پشت راهى واقع شده بود ، باد ريك و خاك را بر روى آن جمع نموده و اثرى از آن باقى مانده بود كه مشخص مىشد كه قبر است ، و آن جوانان با هم گفتند : خوب است كه از درگاه خلاق عالم جل شأنه مسألت نماييم در اين وقت كه صاحب اين قبر را زنده فرمايد تا از او سؤال نماييم كه به چه نحو طعم موت را يافته ، پس شروع نمودند به دعاء به اين نحو « أنت الهنا يا ربنا ليس لنا إله غيرك و البديع الدائم غير الغافل الحي الذي لا يموت ، لك في كل يوم شأن ، تعلم كل شيء به غير تعليم انشر لنا هذا الميت بقدرتك » . بعد از فراغ از اين دعاء قبر شگافته شد ، شخصى از آن قبر بيرون آمد موى سر و ريش او سفيد بود ، خاك را از سر خود دور مىنمود در حالتى كه مضطرب بود ، و چشم خود را بسوى آسمان باز كرده بود ، و خطاب كرد به اين جوانان چه باعث شده كه بر قبر من ايستادهايد ؟ گفتند : ما از درگاه الهى جل شأنه استدعا نموديم كه تو را زنده نمايد تا از تو سؤال نماييم كه به چه مرتبه يافتهاى طعم شدت موت را ؟ گفت : كه من در قبر ساكن بودم نود و نه سال هنوز شدت ألم موت از خاطر من محو نشده ، و مرارت طعم موت هنوز از حلق من خارج نشده است . و آن جوانان از او سؤال نمودند كه تو روزى كه به مردى به اين نحو موى سر و ريش تو سفيد بود ؟ گفت : نه و لكن چون شنيدم صيحه كه از قبر بيرون برو ، جمع شد تربت استخوانهاى من بسوى روح من ، پس بيرون آمدم با اضطراب در حالتى كه چشم به آن صوت انداخته بودم ، و به سرعت شتافتم در اجابت آن صوت ، به اين جهت موى سر و ريش من سفيد شد [1] .