نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 71
و شمشير يكى از پاسبانها را گرفت ، ولى پاسبان او را محكم نگاه داشت . ابن زياد فرياد زد او را بگيريد . هانى را كشيدند و در يكى از اتاقهاى دار الاماره افكندند و در را بستند و به دستور ابن زياد پاسبانهايى بر او گماشتند . در اين هنگام أسماء بن خارجه و به قولى حسان بن اسماء از جاى برخاست و گفت : " اى امير ! تو به ما دستور دادى هانى را نزد تو بياوريم . اكنون كه او را نزد تو حاضر ساختيم ، صورتش را شكستى و محاسنش را به خون رنگين نمودى و خيال دارى كه او را بكشى ؟ " ابن زياد غضبناك شد وگفت : " تو هم نزد ما هستى . " و دستور داد آن قدر او را زدند تا ساكت شد . سپس او را با زنجير بستند و در گوشه اى از قصر دار الاماره زندانى نمودند . وقتى خود را به اين حال ديد گفت : " انا لله وانا اليه راجعون " گويا به ياد سخنانى افتاد كه هانى قبل از داخل شدن به دار الاماره گفته بود وگفت : " اى هانى ! اينك من خبر قتل خود را به تو مىگويم . " چون عمرو بن حجاج كه دخترش " رويحه " عيال هانى بود ، خبر كشته شدن هانى را شنيد ، با تمام طايفه مذحج حركت كرد و دار الاماره را محاصره نمود و فرياد زد : " من عمرو بن حجاج و اين جمعيت سواران و بزرگان قبيله مذحج هستند ما هرگز از اطاعت امير سرپيچى نكرده ايم و از جماعت مسلمانان ، جدايى ننموده ايم ، ولى شنيده ايم كه سرور و سالار ما ، هانى ، كشته شده است . " ابن زياد از اجتماع و سخنانشان آگاه شد و به شريح قاضى دستور داد : " برو هانى را ببين و به طايفه او اطلاع بده كه هانى زنده است . " شريح همين كار را كرد و به آنان گفت : " هانى كشته نشده است . " طايفه مذحج به همين اندازه ، راضى شده و پراكنده شدند .
71
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 71