responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 69


چون گفتگو بين آنان فراوان رد و بدل شد ، مسلم بن عمرو باهلى گفت : " اى امير !
اجازه بده با هانى خلوت كنم و با او سخنى گويم . " او اجازه داد . برخاست و هانى را به گوشه اى از دار الاماره برد كه ابن زياد آنان را مىديد و كلمات آنان را مىشنيد .
مسلم گفت : " اى هانى ! تو را به خدا سوگند مىدهم كه باعث قتل خود نشوى و طايفه خود را در بلا نيندازى . به خدا قسم من تو را از مرگ نجات مىدهم . مسلم ، عمو زاده اين جمعيت است . او را نمىكشند و به او ضررى نمىرسانند ، او را تسليم كن .
اين عمل براى تو نقص و ذلتى ندارد ، زيرا تو او را به سلطان تسليم كرده اى و تسليم كردن به سلطان عيب كه نيست . " هانى گفت : " به خدا قسم اين كار باعث رسوايى و ننگ من است كه من كسى را كه در پناه من و ميهمان من و فرستاده پسر پيغمبر من است ، به دشمن بسپارم ، در صورتى كه دستهاى من سالم و يار و ياور فراوان دارم . به خدا سوگند اگر هيچ كس مرا يارى نكند و تنها باشم باز او را تسليم نخواهم كرد تا پيش از او بميرم . " مسلم بن عمرو نيز شروع به قسم دادن او كرد ولى هانى مىگفت : " به خدا قسم او را به ابن زياد نخواهم سپرد . " ابن زياد اين سخن را شنيد وگفت : " او را نزديك من بياوريد . " هانى را نزديك او بردند . گفت : " به خدا قسم بايد مسلم را حاضر كنى و الا سر از بدنت جدا مىكنم . " هانى گفت : " اگر چنين كنى شمشيرهاى زيادى اطراف خانه ات خواهد آمد . " ابن زياد گفت : " اى بيچاره ! مرا از شمشيرها مىترسانى ؟ " ولى هانى گمان مىكرد كه طايفه اش صداى او را مىشنوند .
عبيدالله گفت : " او را نزديك من بياوريد . " نزديكش بردند . آن قدر با چوبدستى بر پيشانى و بينى و صورت هانى زد كه بينى او شكست و خون بر جامه هايش فرو ريخت و گوشت صورت و پيشانى اش بر محاسنش آويخت و چوب شكست . هانى دست برد

69

نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 69
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست