responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 287


" خليفه ! من حاضرم اين خواسته ها را عملى سازم . " مروان گفت : " دلم مىخواهد با من پيمان ببندى كه احدى از آنان را زنده و سالم نگذارى ، حتى زنان باردار را شكم پاره نمايى و جنين او را نيز به قتل برسانى . " عامر بن ربيعه اعلام اطاعت و فرمانبرى كامل نمود و سوگند ياد كرد كه خواسته هاى مروان را عملى سازد . پس مروان حدود 200 هزار نفر مرد جنگى را همراه وتحت فرمان او قرار داد . او به سرعت به سوى كوفه روان شد تا به حوالى كوفه رسيد .
ابراهيم نيز وقتى به مختار رسيد ، همراه او به عزم شكار بيرون شدند . در سير و سفر ، جمعى از سپاهيان و اصحاب و ياران او نيز حاضر بودند . در خارج شهر با فرد سواركارى رو به رو شدند كه از طرف صحرا عازم كوفه بود . مختار دستور داد تا آن مرد سواركار را پيش او آوردند . از او پرسيدند : " اى برادر عرب ! از كجا مىآيى و عازم كدام نقطه هستى ؟ " او پاسخ داد : " من از طرف قشون مروان بن حكم به سوى عامر بن ربيعه رهسپارم ، شنيده ام او به معركه شما رسيده است و با 200 هزار نفر ، قصد دستگيرى مختار را دارد . " مختار به او گفت : " بايد حقيقت را راست بگويى ، و اگر نه گردن تو را مىزنم . " او در پاسخ گفت : " من از قبيله عامر هستم . مرا در لشكر مختار عموزاده اى هست و من آمده ام او را از سپاه مختار بيرون كنم تا مبادا در اين حادثه كشته شود ، چون سپاه عامر بن ربيعه تصميم دارد احدى از اطرافيان مختار را سالم و زنده باقى نگذارد . " مختار از فرماندهان خود پرسيد : " در جمع سپاهيان من چند نفر از قبيله " أزد " هستند ؟ " جواب دادند : " فقط يك نفر از أزد در سپاه هست . " مختار دستور داد او را آوردند و فرمود : " مرا به تو نيازى هست ، و آن اين است كه اگر خواستى پيش ما بمانى ، مانعى نيست و اگر خواستى با عموزاده ات به روى ، به سلامت ! "

287

نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 287
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست