responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 285


" راست بگو در روز عاشورا چه كارى انجام دادى ؟ " گفت : " من به صورت شريف امام ، سيلى زدم . " ابراهيم گفت : " اى واى بر تو ! اى واى بر تو ! اى ملعون ! آيا از خدا نترسيدى ؟ از جدش رسول خدا خجالت نكشيدى ؟ " پس از شنيدن اين اعتراف دستور داد گوشت رانهاى او را بريدند تا مشرف به مرگ شد .
در اين موقع سرش را از بدن جدا ، و جسد پليد او را نيز سوزاندند .
سپس أبجر ( يا بحر ) بن كعب را آوردند . ابراهيم رو به او گفت : " راست بگو در روز عاشورا چه كردى ؟ واى بر تو باد ! " ابجر گفت : " كارى انجام نداده ام ، فقط روسرى زينب را از سرش گرفتم و گوشواره ها را از گوشش كندم ، به حدى كه گوشهايش را پاره نمود . " ابراهيم در حالى كه گريه مىكرد گفت : " اى واى بر تو ! آيا او چيزى به تو نگفت ؟ " ابجر گفت : " چرا ، او به من گفت : خداوند دستها و پاهاى تو را بشكند و با آتش دنيا قبل از آخرت تو را بسوزاند ! " ابراهيم رو به آن دشمن خدا و رسول ( ص ) گفت : " اى واى بر تو باد ! آيا از خدا و رسول خدا ( ص ) خجالت نكشيدى ؟ و رعايت حال جد او را ننمودى ؟ آيا هرگز دلت به حال او نسوخت و به حال او رقت و رأفت نياوردى ؟ " سپس گفت : " دستهايت را جلو بياور . " او دستها را جلو آورد . در همان لحظه دستور داد آنها را قطع كنند . سپس ابراهيم پاهاى او را نيز قلم نمود و چشمان او را بيرون آورد و با انواع عذاب و شكنجه ها به درك اليم و اصل ساخت .
حمل سرهاى قاتلان به كوفه ابراهيم پس از فراغت از كشتن و تعذيب فرماندهان سپاه ابن زياد ، دستور داد ناقه ها و شترها را حاضر سازند و سرهاى مقتولين را بار كنند . تعداد سرها بيش از 20 هزار رأس بود . در ميان آنها سر عبيدالله بن زياد مشخص تر بود . ابراهيم تمام غنايم و اموالى را كه به دست آورده بود ، به حضور مختار در كوفه ارسال داشت و جريان حنظله

285

نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس    جلد : 1  صفحه : 285
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست