نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 147
شمر فرياد كشيد : " اى پسر فاطمه چه مىگويى ؟ " فرمود : " من با شما جنگ مىكنم و شما با من مىجنگيد . زنان كه گناهى ندارند . تا من زنده هستم نگذاريد سركشان و نادانان و طاغيان شما ، متعرض حرم من شوند . " شمر گفت : " اين مطلب را قبول كرديم . " ولى همگى آماده جنگيدن و كشتن او شدند . حسين ( ع ) به آنان حمله ور شد و لشكر نيز حمله را آغاز كرد . در آن موقع حسين ( ع ) جرعه آبى مىطلبيد ، ولى مضايقه كردند و او را آب ندادند ، تا هفتاد و دو زخم بر بدن شريفش وارد شد . چون ضعف بر او غلبه كرد ، لحظه اى ايستاد تا استراحت كند . همان طور كه ايستاده بود سنگى بر پيشانى او اصابت كرد و خون از پيشانى اش جارى گشت . دامان جامه خود را گرفت كه خون را از پيشانى پاك كند . ناگاه تير سه شعبه زهر آلودى رسيد و در قلب آن حضرت فرو رفت . حسين ( ع ) فرمود : " بسم الله و بالله وعلى ملة رسول الله " سپس سر به سوى آسمان بلند كرد وگفت : " خداوندا ! تو مىدانى كه اين لشكر كسى را مىكشند كه جز او ، پسر دختر پيغمبرى بر روى زمين وجود ندارد . " پس از آن دست برد و تير را از پشت سر بيرون آورد و خون مانند ناودان جارى گرديد و از اثر آن ، قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد ، ولى هر كس كه نزديك او مىآمد ، براى اين كه نزد خدا ، خون حسين را به گردن نگيرد ، از او دور مىشد تا آن كه شخصى از قبيله كنده كه او را مالك بن نسر مىگفتند ، نزد حسين ( ع ) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشير بر سر آن حضرت زد كه عمامه را شكافت و بر سرش نيز وارد آمد و عمامه اش پر از خون شد . حسين ( ع ) دستمالى جست و بر سر خود بست و عرقچينى يافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست . سپاه ابن زياد كمى مكث كردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند . شهادت عبد الله بن الحسن ( ع ) در اين هنگام ، عبد الله بن الحسن بن على ( ع ) ، كه كودكى نا بالغ بود ، از خيمه زنها
147
نام کتاب : اللهوف في قتلى الطفوف ( فارسي ) نویسنده : السيد ابن طاووس جلد : 1 صفحه : 147