نام کتاب : الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة ( فارسي ) نویسنده : الشهيد الأول جلد : 1 صفحه : 35
تو راضى نشدند ، آن هنگام كه گفتند : اى محمّد ، هم رتبگان ما را از قريش به جنگ ما روانه كن . [1] پس نفيع مفتضحانه بازگشت . [2] ( 97 ) 10 - حضرت هنگام ورود هارون الرشيد به مدينه سوار بر استرى او را ملاقات كرد . هارون اين را بر ايشان خرده گرفت ، پس حضرت فرمود : از تكبّر اسب فرود آمدم و از خوارى درازگوش بالاتر رفتم و بهترين كارها ميانهء آنهاست .
[1] . در جنگ بدر سه سردار قريشى از سپاه مكّه به نام عتبه و شيبه پسران ربيعه و وليد پسر عتبه هماورد طلبيدند ؛ سه تن از انصار روانه شدند اما سرداران قريشى خواستند كه سه جنگاور هم رتبهء آنان از ميان مهاجران قريش به جنگشان بيايد ، پس حضرت على و حمزه و عبيده به ميدان آمدند . [2] . منابع ديگر آغاز ماجرا را چنين نقل كردهاند : شخصى به نام نفيع انصارى در دربار هارون الرشيد حاضر شد . همان هنگام امام موسى كاظم سوار بر الاغ وارد شد و حاجب دربار ، ايشان را گرامى داشت و با شتاب اجازهء ورود داد . نفيع از عبد العزيز بن عمر پرسيد : اين شيخ كيست ؟ وى پاسخ داد : او شيخ خاندان ابو طالب و بزرگ خاندان محمد ، موسى بن جعفر است . نفيع گفت : من ناتوانتر از اين قوم بنى عباس نديدهام . اين اكرام را در حق كسى مىكنند كه مىتواند آنها را از تخت پايين بكشد ، اگر بيرون بيايد با او برخورد بدى خواهم كرد . عبد العزيز به گفت : نكن ، زيرا اينان خاندانى هستند كه كمتر مىشود كسى متعرض ايشان بشود و پاسخى نشنود كه چنان بر او بچسبد كه ننگش براى هميشه باقى بماند . راوى مىگويد : امام موسى كاظم بيرون آمد و نفيع افسار الاغش را گرفت و گفت : اى تو ، كيستى ؟ امام فرمود : اى تو ، اگر نسبم را مىخواهى
35
نام کتاب : الدرة الباهرة من الأصداف الطاهرة ( فارسي ) نویسنده : الشهيد الأول جلد : 1 صفحه : 35