نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 945
گفتم : آرى ، و از آن پس ديگر او را لعن نكردم . و باز عمر گفت : هنگامى كه پدرم امير مدينه بود و در روز جمعه خطبه مى خواند من هم شركت مى كردم و زير منبر مى نشستم ، مى ديدم كه پدرم با زبان فصيح خطبه مى خواند ولى همين كه به لعن على عليه السلام مى رسد زبانش بند مى آيد و به لكنت مى افتد به قدرى كه تنها خدا مى داند ، و من از اين امر تعجب مى كردم . روزى به او گفتم : پدر جان ، تو زبان آورترين و سخنورترين مردم هستى ، چه مى شود كه روز اجتماع مردم شيواترين خطيبانى ولى چون به جاى لعن اين مرد مى رسى لكنت پيدا مى كنى و زبانت بند مى آيد ؟ گفت : پسركم ، اين مردم شام و جاهاى ديگر كه پاى منبر ما مى بينى اگر از فضيلت اين مرد آنچه را كه پدرت مى داند مى دانستند هيچ يك از آنها پيرو ما نمى گشت ! اين سخن وى در دلم نشست و سخنى هم كه معلم در كودكى به من گفته بود به خاطر آوردم ، همان جا با خدا عهد كردم كه اگر بهره اى از حكومت يابم اين بدعت را تغيير دهم ، و چون خداوند بر من منت نهاد و مرا به خلافت رسانيد آن را ساقط كردم و به جاى آن اين آيه را نهادم : ان الله يأمر بالعدل و الاحسان . . . [1] و اين دستور را به همه شهرها نوشتم و اين خود سنتى شد . [2] 56 - در تجارب السلف گويد : و هفتاد نفر از بزرگان دمشق به طلاق و آزاد كردن بنده و حج سوگند ياد كردند كه ما پيامبرى جز يزيد نمى شناختيم . آن گاه از زين العابدين عليه السلام معذرت خواستند و گريه و زارى نمودند و حضرت همه را بخشيد . [3]