نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 941
مى كرد و اولاد آن حضرت را به ناحق مى كشت ، انديشيد . يك روز صبح وزيران را حاضر كرد و گفت : ديشب به خواب ديدم كه هلاكت خاندان ابى سفيان در مخالفت شان با خاندان پيامبر است و به خاطرم رسيد كه لعن آنها را از ميان بردارم . وزيران گفتند : رأى ، رأى امير است . چون روز جمعه به منبر رفت يك نفر ثروتمند ذمى برخاست و دختر او را خواستگارى نمود . عمر گفت : تو نزد ما كافرى و دختران ما بر كافر حلال نيستند . ذمى گفت : پس چرا پيامبرتان دختر خود فاطمه را به مرد كافرى چون على بن ابى طالب داد ؟ عمر فرياد زد كه چه كسى گفته على كافر است ؟ ذمى گفت : اگر على كافر نبود پس چرا او را لعن مى كنيد ؟ عمر شرمنده شد و از منبر فرود آمد و به قاضيان شهرهاى اسلامى نوشت كه أمير المؤمنين عمر بن عبد العزيز لعن على را از ميان برداشت ، زيرا اين كار بدعت و گمراهى بوده است . و نيز پانصد نفر از افسران شجاع را دستور داد كه در جمعه ديگرى در زير لباس اسلحه پوشيدند و خود به منبر بالا رفت ، و عادت خطيبان آن بود كه در پايان خطبه آن حضرت را لعن مى كردند ، او چون از خطبه فارغ شد به جاى لعن اين آيه را خواند : ان الله يأمر بالعدل والأحسان . . . [1] ( خداوند به عدالت و نيكوكارى و پرداخت حق خويشاوند فرمان مى دهد و از كارهاى زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد ، خداوند شما را پند مى دهد ، باشد كه پند پذيريد ) ، و از منبر فرود آمد . مردم از اطراف مسجد فرياد برآوردند كه أمير المؤمنين كافر شده ، و بر او حمله كردند تا او را به قتل رسانند ، عمر افسران را صدا زد و آنان شمشير