نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 772
تو مرا مىستايى ؟ ! گفت : اى اميرمؤمنان ، چرا تو را نستايم در حالى كه عشق تو با خون و گوشتم آميخته است ؟ ! به خدا سوگند دست مرا نبريدى جز به حقى كه بر من روا شده بود و مايه نجات من از عذاب آخرت گرديد . حضرت فرمود : دستت را به من بده . دست او را گرفت و در جايى كه بريده شده بود نهاد و با عباى خود پوشاند و برخاست و نماز گزارد و دعايى خواند كه شنيديم در آخرش گفت : آمين . آن گاه عبا را برداشت و فرمود : اى رگها در جاى خود به صورتى كه بوديد بچسبيد و پيوند خوريد . سپس آن مرد سياه برخاسته و مى گفت : به خدا و محمد رسول او وعلى كه دست بريده را پس از جدايى آن پيوند داد ايمان آوردم . سپس بر قدمهاى على عليه السلام افتاد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد اى وارث علم نبوت . و در روايت ديگرى است كه فرمود : اى پسر كواء ، دوستانمان را اگر قطعه قطعه كنيم جز بر دوستيشان نيفزايد ، و در ميان دشمنانمان كسانى هستند كه اگر روغن و عسل هم به كامشان ريزيم باز هم جز بر دشمنى آنان نيفزايد . [1] اين داستان را فخر رازى نيز در تفسير خود به طور خلاصه آورده است . [2] علامه مجلسى رحمه الله گويد : هنگامى كه جنازه براءبن معرور را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند تا بر او نماز گزارد ، فرمود : على بن ابى طالب كجاست ؟ گفتند : اى رسول خدا ، او به قبا در پى كار يكى از مسلمانان رفته است . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست و بر او نماز نخواند ، گفتند : اى رسول خدا ، چرا بر او نماز نمى گزارى ؟ فرمود : خداى بزرگ مرا فرموده كه نماز او را تأخير بيندازم تا على بر جنازه او
[1] - بحار الانوار 41 / 210 . [2] - تفسير كبير 21 / 88 .
772
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 772