نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 770
سوگند تنها از قرآن به اندازه اى كه در نماز مى خوانم چيزى نمى خوانم ( و ياد ندارم ) . فرمود : نزديك من بيا ، نزديك شدم ، حضرت در گوشم سخنى گفت كه نفهميدم و ندانستم چه گفت ، آن گاه فرمود : دهانت را باز كن ، و آب دهان در دهانم افكند ، به خدا سوگند هنوز از خدمتش قدم بر نداشته بودم كه همه قرآن را با اعراب وهمزه حفظ شدم و پس از آن هرگز محتاج نشدم كه درباره قرآن از كسى سؤال كنم . سعد گويد : داستان زاذان را براى امام باقر عليه السلام باز گفتم ، فرمود : زاذان راست گفته است ، امير مؤمنان عليه السلام براى زاذان به اسم اعظم دعا كرد كه استجابت آن ردخور ندارد . [1] 6 - اصبغ بن نباته گويد : خدمت امير مؤمنان عليه السلام نشسته بودم و آن حضرت ميان مردم داورى مى كرد كه جماعتى وارد شدند و مرد سياه كت بسته اى هم با آنان بود ، گفتند : اى امير مؤمنان ، اين دزد است . فرمود : اى مرد سياه ، دزدى كرده اى ؟ گفت : آرى اى امير مؤمنان . فرمود : مادر به عزا اگر بار دوم اقرار كنى دستت را مى برم ، گفت : آرى مى دانم اى مولاى من ، فرمود : واى بر تو ، بنگر چه مى گويى ، آيا دزدى كرده اى ؟ گفت : آرى اى مولاى من . در اينجا حضرت فرمود : دستش را ببريد كه بريدن دست او واجب گشت . دست راستش را بريدند [2] و آن را در حالى كه خون از آن مىچكيد به دست چپ گرفت و به راه افتاد . در راه با مردى به نام ابن كواء ( كه از خوارج بود ) روبرو شد ، وى گفت : اى مرد سياه ، چه كسى دستت را بريد ؟ گفت : دستم را سرور اوصيا و پيشواى سپيد چهرگان و شايسته ترين كس به ( ولايت بر ) مردمان على بن
[1] - بحار الانوار 41 / 195 . [2] - منظور چهار انگشت دست راست است . ( م )
770
نام کتاب : الإمام علي بن أبي طالب ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : أحمد الرحماني الهمداني جلد : 1 صفحه : 770