انداخت ، پس براى كسى ثبات ندارد ، آنگاه اين دختر گريه كرد و سعد هم به گريه درآمد و دختر گفت : < شعر > انّ للدّهر صولة فاحذريها لا تقولين قد امنت الدّهورا قد يبيت الفتى معافا فيوذى و لقد كان آمنا مسرورا < / شعر > : دنيا پستىها و بلنديها دارد و بايد از حملهء آن هراس داشت و هيچ گاه نگوييد ، ايمن گشتم ، زيرا جوانمرد با خيال آسوده زندگى مىكند ، و ناگهان گرفتار مىگردد . سعد گفت : خواستهء خود را مطرح كن ؟ گفت : نعمانيان را به كار و املاك قبلى خودشان بازگردان . سعد گفت : خواسته شخصى خود را بخواه ؟ گفت : دست امير از زبان من بازتر است كه من سؤال كنم ؟ سعد نيز آنها را مورد تفقّد و دلجويى و بخشش قرار داد ، به ويژه خرقه دختر نعمان را . خرقه گفت : از تو سپاسگزارم ، خداوند پس از بىنيازى تو را نيازمند نسازد و اختيار تو را در كف ديگران نگذارد و به افراد فرومايه و پست محتاج نكند و نيكىات را بر ما ثبت فرمايد ، و تو را سبب ازدياد مال جوانمردان و خوبان بگرداند ؟ آنگاه سعد نام او را در ديوان نوشت ، تا هر ماه حقوقى به او پرداخت نمايند . وقتى اين دختر از حضور سعد بيرون رفت ، زنها پرسيدند : با تو چگونه برخورد نمود ؟ گفت : مخارج زندگى مرا تعهّد كرد [1] و به من احترام نمود و من او را شخصى جوانمرد و بزرگوار يافتم ، زيرا بزرگوار ، افراد كريم را ، بزرگ مىدارد .
[1] علامهء شعرانى : حفظ عهدى و رعى حرمتى . حقوق گذشته را برايم اعاده نمود و احترام بزرگى مرا به جاى آورد .