< شعر > فلما بلغت النجم عزا و رفعة فصارت رقاب الخلق لى رقا رمانى الردى رميا فأخمد جمرتى فها انا ذا في حفرتى مفردا ملقى فأفسدت دنيائى و دينى جهالة فمن ذا الذي منى بمصرعه اشقى < / شعر > 1 - از سراى دنيا توشه بر گير زيرا كه باقى نمىمانى و خوشىهايش چون كه زياد شد بگير ولى واگذار لغزش را . 2 - و از روزگار ايمن مباش همانا من خويش را ايمن دانستم كه نه حق مرا مراعات كرد و نه دوستى براى من باقى گذارد . 3 - بزرگان پادشاهان را كشته كسى را باقى نگذارده و مهلت و فرصت نداده بنا بر گمان آفريدگان را . 4 - و خالى كرده است دار الملك را از بلندپايگان و دور افكنده آنان را و آبرويشان را برده . 5 - چون ستارهء اقبال من باوج عزت رسيد و تمام مردم را بندهء خالص من قرار داد . 6 - دور افكنده مرا و چراغ مرا خاموش كرد اكنون در گودالى تنها افتادهام . 7 - نادانى دين و دنيا مرا فاسد كرد پس از من بدبختتر كيست در دنيا . و گروهى از بزرگان گفتهاند اى انسان خويشتن را بزرگ مشمار زيرا كسى كه آفريده شدهء از خاك و بخاك برميگردد بزرگ