responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : مجموعه رسائل ( فارسي ) نویسنده : السيد عبد الحسين اللاري    جلد : 1  صفحه : 97


از خواندن خدا و مناجات با ربّ الارباب و بر آمدن حاجات يقين حاصل مىشود بوجود خدا [1] .
دليل پنجم اتّفاق ارباب جميع عقول كامله است بر وجود صانع پس بايد كه صانع عالم موجود باشد زيرا كه محال است جميع عقلا عالم متّفق شوند در خطا و همه اشتباه كنند .
< فهرس الموضوعات > مطلب ثانى در صفات .
< / فهرس الموضوعات > مطلب ثانى در صفات .
< فهرس الموضوعات > [ فصل اول صفات ] ثبوتيّه [2] است < / فهرس الموضوعات > [ فصل اول صفات ] ثبوتيّه « 2 » است و آن هشت است



[1] دليل سوّم و چهارم از يك مقوله است و تفاوت ماهوى ندارد . مگر اين كه بگوييم در انبياء و اوصياء عصمت شرط است اما در مؤمنين و صلحا شرط نيست .
[2] در صفات خداوند : دومين مطلبى كه حضرت ايشان طرح مىنمايد پيرامون صفات خداوند است . بطور كلى صفات اليه به دو دسته ثبوتى و سلبى و صفات ثبوتى به سه دسته ثبوتى حقيقى محض - حقيقى مضاف و اضافى محض تقسيم مىشود . 1 ) صفت ثبوتى حقيقى محض ، صفاتى است كه نسبت به چيز ديگر ملاحظه نشود و در خارج نيز هيچ متعلَّقاتى نداشته باشد مانند زنده بودن و پايبند بودن خداوند 2 ) صفت حقيقى مضاف : صفاتى است كه از خداوند منفك نمىشود و هميشه باقى و ثابتند و تغيير و تبديل در آنها نيست مانند علم و قدرت و سمع و بصر و . . اين دو دسته را اصطلاحا صفت ذات گويند . 3 ) صفت اضافى محض كه صفت فعل هم مىگويند صفاتى است كه مؤخّر از ذات بوده و از ذات حق ، انفكاك پذير و از افعال الهى انتزاع شده باشد مانند رازقيّت ، ربوبيّت و خالقيّت . طبيعى است پيش از اين كه خداوند به كسى روزى دهد يا خلق نمايد يا پرورش دهد ، رازق و خالق و ربّ به او تعالى اطلاق نمىگردد . در چگونگى صفات ذات مجموعا سه نظريه وجود دارد : 1 - نظريه معتزله : اينها معتقدند كه چون خداوند بسيط از تمام جهات است هيچ گونه صفتى براى او متصوّر نيست زيرا داشتن صفت مستلزم تكثّر و تركيب است . از سوى ديگر چون در آيات قرآن و روايات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از صفات بحث شده است براى حل اين مشكل به نيابت صفت از ذات معتقد شده‌اند و مىگويند : « هر چند ذات حق از هر گونه صفتى مبرّاست ولى نوع فعل ذات حق شبيه فعل ذاتى است كه داراى صفاتى از قبيل : علم ، قدرت و حيات و . . مىباشد و ذات عارى از صفات او كار ذات واجد الصّفات را انجام مىدهد . ( شهيد مطهّرى - شرح منظومه - ج 2 ص 156 ) . 2 - نظريه اشاعره : نظر اينان عكس نظريه معتزله است و معتقدند كه ذات حق موصوف به صفات مىباشد و چون صفت و موصوف مغاير هم مىباشند پس صفات واجب الوجود زائد بر ذات بوده اما بخاطر اين كه ذات قديم است صفات هم قديم است و به جاى يك قديم معتقد به 8 قديمند ( قدماى ثمانيه ) و مىدانيم كه اعتقاد به تعدّد قدما كه از سخن آنان لازم مىآيد ، شرك است . حاجى مىگويد < شعر > و الاشعرى بازدياد قائله و قال بالنّيابة المعتزلة < / شعر > 3 - نظريه شيعه كه صفات ذات را عين ذات مىداند و توضيح آن خواهد آمد . تفاوت صفت ذات و فعل : از مفيد نقل شده كه « فرق ميان صفات ذات و صفات افعال آن است كه در صفات ذات نمىتوان صاحب آنها را به ضد آنها توصيف كرد و نه او را از داشتن خود آن صفات خالى شمرد ، در صورتى كه در صفات افعال وصف كردن كسانى كه شايسته آنها هستند به ضد آنها يا تهى بودن آنها از خود آن صفات درست است . آيا نمىبينى كه خدا را نمىتوان بدان وصف كرد كه ميرنده و ناتوان و نادان است ، و نيز وصف كردن او به اين كه از زنده و دانا و توانا بودن بيرون است درست نيست ؟ ولى او را مىتوان بدين گونه وصف كرد كه امروز آفريننده و روزى دهنده به زيد و ميرانندهء عمرو آغاز كنندهء فلان چيز خاص يا بازگردانندهء آن به زندگى نيست . و او را عزّ و جل بدان وصف كرد كه روزى دهنده و بازدارنده و زنده كننده و ميراننده و آغاز كننده و باز گرداننده و هستى بخش و نابود كننده است » نگاه كنيد به مارتين مكدرموت ، انديشه‌هاى كلامى شيخ مفيد ترجمه احمد آرام انتشارات دانشگاه تهران 1372 ص 2 - 93 ) . نظر صدوق نيز همين است و اصل قول از كلينى است اما اين مطلب خالى از اشكال نيست و در همه صفات فعل صدق نمىكند مثلا عدالت در عين صفت فعل بودن چگونه مىتوان آفريننده را به ضد آن توصيف كرد ؟ صاحب علم كلام ضمن نقض نظر بالا مىنويسد « فارق بين صفت ذات و صفت فعل اين است كه هر صفتى كه در انتزاع و اعتبار آن و اتّصاف ذات حق بدان ، خود ذات كافى باشد آن صفت ، صفت ذات و قديم و عين ذات است مانند دانائى و توانايى و حيات . هر صفتى كه در انتزاع و اتّصاف ذات بدان ، وجود فعلى از افعال خدا لازم است ، آن صفت ، صفت فعل است چه اتّصاف ذات به ضد آن ممكن باشد مانند رحمت و غضب و چه نباشد ، مانند صفت عدل . » ( نگاه كنيد به سيّد احمد صفائى ، علم كلام ج 1 ص 237 ) . گفتيم اماميّه صفات ذات را عين ذات مىدانند مثلا خداوند قادر بالذّات است نه به قدرت زائد و عالم بالذات است نه به غير و چنين استدلال كرده‌اند كه « قديم بيش از يكى نيست و آن از ازل بجز خدا نبوده است و ما وراى او ممكناتند ، و هر ممكنى حادث است . در صورتى كه اگر فرض شود صفات خدا غير ذات اوست يا قديم است يا حادث بنا بر اين كه صفات نيز قديم باشند ، تعدّد قدما لازم مىآيد و بنا بر دومى ، لازم مىآيد كه خداوند در ازل بدون علم ، حيات و قدرت ، موجود بوده و در عرض او ، و مقارن او چيزى نبوده است ، زيرا كه فرض بر اين شد كه صفات پس از او حادث شده‌اند . چون هر دوى اينها باطل و محال است پس بطور قطع صفات خدا عين ذات و عين حقيقت اوست نه چيزى زائد و قائم بر ذات » ( نگاه كنيد به محمد جواد مغنيه ، خطوط برجسته اى از فلسفه و كلام اسلامى ص 122 ) . صفات ذات عين ذات است يعنى چه ؟ براى روشن شدن مطلب ابتدا تفاوت ذات و صفات در ممكن الوجود مورد بررسى قرار مىدهيم سپس به ذات و صفات واجب مىپردازيم . در موجودات ممكن صفت قائم به غير است و عارض بر ذات مثلا در جمله على عالم است على اسم ذات و عالم صفت است كه بر اسم عارض شده است و علم به على قائم است و به وسيله علم چيزى براى على كشف مىشود ، پس علم چيزى است و ذاتيات افراد چيزى ديگر . در اين صورت صفت زائد بر ذات است . همين كه امير المؤمنين على عليه السّلام در خطبه اوّل نهج البلاغة مىفرمايد : لشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف و شهادة كلّ موصوف انّه غير الصفة فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزّأه و من جزّأه فقد جهله و . . هر صفتى گواهى مىدهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد كه غير از صفت است پس كسى كه خدا را بدين ترتيب متّصف به صفاتى كند براى او قرين ساخته است و كسى كه همراه و قرين براى خدا بسازد او را دو تا فرض كرده و كسى كه او را دو تا فرض كند جزء جزء نموده و كسى كه جزء جزء نمايد او را نشناخته است . . امّا صفت ذات عين ذات خداوند است نه زائد بر ذات بدين معنى است كه : ذات واجب ذاتى است نامتناهى و اوصاف جمال الهى به كمال نامتناهى بر مىگردد و ذات بىنهايت مستلزم وجود كمالات بىنهايت است و نامحدود و بى نهايت تعدّد نمىپذيرد به نحوى كه مثلا وجود بى نهايت بعنوان ذات ، علم بىنهايت و قدرت بى نهايت بعنوان دو مصداق داشته باشد ، بلكه ذات واحد منشأ انتزاع مفاهيم كثيره مىباشد بدين معنى كه هر چند علم و قدرت مفهوما متفاوتند ولى علم خدا غير قدرت خدا نيست و اين كه فرموده‌اند يسمع بما يبصر و يبصر بما يسمع ( خدا با همان كه مىبينيد مىشنود و با همان كه مىشنود مىبيند ) اشاره به همين مطلب است . به عبارت ساده تر مفهوم قادر يعنى كسى كه در انجام يا عدم انجام مختار باشد با مفهوم ( الله ) كه مستجمع صفات كمال است متفاوت است ولى مصداقا قادر همان خداوند است نه چيزى ديگر . طبيعى است كه اگر صفات را عين ذات ندانيم بايد زائد بر ذات قلمداد كنيم بدين معنى كه ذات حق چيزى و صفت او چيزى ديگر باشد در اين صورت در وجود ، تركيب ايجاد كرده‌ايم و شىء مركَّب نيازمند اجزاء خويش است و شىء نيازمند واجب الوجود نخواهد بود . شيخ صدوق از علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام در باب صفات ذات و افعال روايتى نقل نموده كه مؤيّد سخن بالاست . حدثنا على بن احمد . . عن الحسين بن الخالد قال : سمعت الرّضا عليّ بن موسى عليه السّلام يقول لم يزل الله تبارك و تعالى عليما قادرا حيّا قديما سميعا بصيرا ، فقلت له : يا ابن رسول الله انّ قوما يقولون انّه عز و جل لم يزل عالما بعلم و قادرا بقدرة و حيا بحياة و قديما بقدم و سميعا بسمع و بصيرا ببصر فقال عليه السّلام من قال ذلك و دان به فقد اتّخذ مع الله اخرى و ليس من ولايتنا على شىء ، ثم قال عليه السّلام لم يزل الله عز و جل عليما قادرا حيا سميعا بصيرا لذاته ، تعالى عما يقول المشركون و المشبهون علوا كبيرا . ( توحيد صدوق ص 139 - 140 حديث ) حسين بن خالد مىگويد از على بن موسى الرّضا شنيدم كه مىفرمود : خداوند بطور ازلى عالم و قادر و حى و قديم و شنوا و بيناست . عرض كردم اى فرزند رسول خدا گروهى مىگويند كه خداوند با علم عالم است و با قدرت قادر است و با حيات زنده است و با قدم قديم است و با گوش شنوا و با چشم بيناست . امام عليه السّلام فرمودند اگر كسى چنين بيانديشد و بدان ديندارى كند شرك آورده و با خداى يگانه ديگرى را پذيرفته است و چيزى از ولايت ما را ندارند . سپس فرمود خداوند هميشه عالم و قادر و حى و قديم و سميع و بصير بالذّات است و منزّه است از اين شريكها و شبيه و مانندها كه براى آن بلند مرتبه فرض شود . صفات سلبيه : صفاتى است كه ذات مقدس الهى از آنها مبراست و در ساحت قدس حق راه ندارد . از ديدگاه اهل عرفان همين طور كه به صفات ثبوتى صفت جمال مىگويند ، به صفات سلبى خطاب جلال مىكنند . بدين معنى كه خداى تعالى اجل از آن است كه چنين صفاتى را دارا باشد مانند مركب بودن - جسمانى بودن - فناپذيرى - همانندى و . . نكته قابل ذكر اين كه كليه صفات ثبوتى به كمال و كليه صفات سلبى به نقص منتهى مىشود پس مىتوان نتيجه گرفت كه خداوند مستجمع جميع كمالات بوده و از هر گونه نقصى مبراست . علَّامه طباطبايى در تقسيم صفات از صفت فعل ، ذكرى به ميان نمىآورد و صفات را به سه دسته ذاتى و ثبوتى مانند قدرت ، سلبى مانند فقر و نسبى مانند خلقت زمان ، تقسيم مىكند و در توضيح صفت نسبى از صفات آفريده گار - كردگار - روزى دهنده - زنده كننده و . . نام مىبرد . پس ايشان صفت نسبى را همان مىداند كه ديگران آن را صفت فعل مىنامند . ( ر . ك به اصول فلسفه و روش رئاليسم ج 5 ص 136 ) قدما مجموع صفات ذات و فعل را در اين دو بيت خلاصه مىكردند . < شعر > عالم و قادر و حىّ است و مريد و مدرك هم قديم و ازلى هم متكلَّم صادق نه مركَّب بود و جسم نه مرئى نه محل بى شريك است و معانى و غنى دان خالق < / شعر > و براى اطلاع از اجزاى شعر بالا ر . ك به جعفر سبحانى الهيات ص 169 - 175

97

نام کتاب : مجموعه رسائل ( فارسي ) نویسنده : السيد عبد الحسين اللاري    جلد : 1  صفحه : 97
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست