است ، سپس اضافه كرد : اى ابا سفيان ! مىبينم كه اگر با وى مخالفت كنى ، گردن تو را مانند بزى مىبندند و تو را به نزد او مىبرند ، در آنحال ، او هر گونه ، فرمانى كه بخواهد در بارهء تو صادر مىكند . « هيثمى » گويد : اين حديث را « طبرانى » هم نقل كرده است . [ همان كتاب 8 / 232 ] از « جبير بن مطعم » نقل كرده است ، از اينكه مردم قريش ، پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله را آزار مىرسانيدند ، ناراحت مىشدم ، هنگامى كه متوجه گشتم ، آنان در صدد كشتن او برآمدهاند ، از مكه بيرون رفته به يكى از ديرها رسيدم ، اهل دير به بزرگ خود ، ورود مرا اطلاع دادند . وى دستور داد ، سه شبانهروز از من پذيرائى كنند . اهل دير كه اقامت او را پس از اين مدت ، ديدند . با رئيس خود ملاقات كرده و گفتند : از وضع و حال او پيداست كه مىخواهد در اينجا ماندگار شود . وى گفت : به او بگوييد ، اگر خستگى راه ، تو را ناراحت كرده است ، رفتارى كه شايسته تو بوده به انجام آورديم و اگر قصد ملاقات با كسى را دارى ، اينك زمان ديدار او فرا رسيده است و اگر بازرگانى ، زمانش رسيده است كه به بازرگانى خود بپردازى . اهل دير پيام رئيس خود را به اطلاع « جبير » رسانيدند . در پاسخ گفت : هيچيك از آنها كه اظهار مىداريد ، قصدش را ندارم ، اهل دير پاسخ او را به اطلاع رئيس خود رسانيدند . وى گفت : از پاسخ او برمىآيد كه كار مهمى دارد ، از او بپرسيد ، پس قصد تو چيست ؟ اهل دير با وى ملاقات كرده و علت اقامتش را جويا شدند . گفت : پسر عموى من در سرزمين ابراهيم ، ادعاى پيغمبرى كرده است و در اين رابطه ، مردم او كه چنين انتظارى از او نداشتند ، تصميم گرفتهاند تا او را از پاى در آورند و من براى آنكه شاهد كشتن او نباشم ، از مكه بيرون آمدهام . اهل دير جريان قتل رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را كه از وى شنيده بودند ، بحضور رئيس خود ابلاغ داشتند . رئيس دير گفت : وى را نزد من آوريد . به مجرديكه « جبير » بحضور او رسيد ، جريان