شده است كه ما را به سفرهء خود دعوت مىكنى و به ميهمانى خويش فرا مىخوانى ؟ « بحيرا » در پاسخ گفت : به خاطر اهميتى كه داريد ، تصميم گرفتهام سفرهاى بگسترانم و شما را به آن دعوت كنم . همگى قافله ، دعوت او را پذيرفتند و يكى بعد از ديگرى ، كنار سفره نشستند و رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را كه از همگان خردسالتر بود ، در زير درخت و براى مواظبت از مال التّجاره ، گذاشتند . « بحيرا » هنگامى كه اوصاف رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را در هيچيك از افراد مشاهده نكرد ، به ويژه كه ابر را بر سر آنها نديد بلكه مشاهده نمود كه ابر همچنان بر سر رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله سايه افكنده است ، اظهار داشت : تقاضاى من آنست هر كسى كه با قافله همراه بوده در كنار سفرهء من حضور يابد . گفتند : از مردان قافله همه آمدهاند . تنها جوانى كه از همه ما خردسالتر است ، براى نگهدارى مال التّجاره باقى مانده است . « بحيرا » گفت : او را هم در كنار سفرهء من حاضر كنيد . شايسته نيست همگى شما در كنار سفرهء من قرار بگيريد و يكى از شما كه از بستگان خودتان هم مىباشد حضور پيدا نكند . گفتند : به خدا سوگند ، او نسبش از ما فروتر است . و برادرزادهء « ابو طالب » و از فرزندان « عبد المطلب » است . « حارث بن عبد المطلب » كه اين سخن را شنيد . ناراحت شد و گفت : به خدا سوگند ! بر ما ننگ است كه فرزند « عبد المطلب » در دعوتى كه از ما به عمل آمده ، حضور نداشته باشد . آنگاه از جا برخاست و حضور مبارك شرفياب شد ، مقام اقدس را به سينه چسبانيد و دست مباركش را گرفت و كنار سفره آورد و ابر رحمت الهى همچنان بر سر مباركش سايه افكنده بود . « بحيرا » حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله را با فراست و دقت تمام مورد بررسى قرار داد و به آثارى كه در بدن مباركش ، نمايان بود و از صفات ظاهرى آن حضرت بشمار مىآمد ، نگريست . پس از آنكه ميهمانان ، غذا صرف كرده متفرق شدند . « راهب » بحضور انور شرفياب شد و گفت : اى بزرگوار ! بحق « لات » و « عزّى » سوگند مىدهم ، هر چه از تو مىپرسم پاسخ مرا به شايستگى بده . رسول