و كتاب خدا از اختيار آنان ، خارج شد و اين مهر نبوّت كه در ميان دو شانهء اين كودك ، رؤيت مىشود ، دليل بر آنست كه يهوديان به فرمان اين كودك كشته مىشوند و بىاعتبار مىگردند . در مقابل ايشان از بركت نبوت اين كودك ، مردم عرب به رستگارى مىرسند . اى گروه قريش ! آيا از به دنيا آمدن اين كودك خوشحاليد ؟ به خدا سوگند ! اين كودك ، عظمت و سطوتى پيدا مىكند كه خاور و باختر جهان را به خود متوجّه خواهد ساخت ! [ همان كتاب ص 97 ] به سند خود ، از « عبد الله بن زيد بن اسلم » از پدرش ، روايت كرده است ، هنگامى كه « حليمه » براى دايگى به مكه آمده بود همسر و فرزند خردسالش ، به نام « عبد اللَّه » كه شيرخوار بود نيز ، همراهش بودند ، گذشته از اينها الاغ سپيد رنگ و شتر ناتوان و ضعيفى هم همراه داشتند كه از بىشيرى ، بچهاش را از دست داده بود و در آن هنگام هم قطرهاى شير در پستان « حليمه » وجود نداشت ولى در عين حال آرزو داشتند كودكى را بدست آورند تا « حليمه » دايگى او را به عهده گيرد و از اين راه ، هزينهء زندگيش تأمين گردد . همزمان با ورود « حليمه » به مكَّه معظَّمه ، گروهى از زنان بنى سعد به منظور دايگى به مكه آمده و پس از چند روز كه ماندگار شدند ، فرزندانى را براى دايگى در اختيار درآوردند . ليكن « حليمه » در اين مدت ، كودكى را در اختيار نداشت كه به دايگى او بپردازد ، در اين موقع كه احساس نااميدى مىكرد . نوزاد « عبد الله » ( رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله ) را به وى عرضه داشتند و او به عنوان كودك يتيمى به وى معرفى شد . اينك ، « حليمه » آخرين دايهاى است كه كودك يتيمى به وى عرضه داشتهاند و يك روز پس از آن است كه ، هم قبيلههاى او ، با كمال شادى ، از مكه بسوى قبيلهء خود ، رهسپار شدند . در اين موقع ، « آمنه » ، مادر كودك ، شادىكنان ، خطاب به « حليمه » گفت : اين كودكى كه به عنوان يتيمى به تو معرفى شده است ، كودك شايسته و بزرگوارى است كه از موقعيت ويژهاى برخوردار است . به خدا سوگند !