مؤلف گويد : اين حديث را « ابن جرير طبرى » در [ تاريخ 2 / 58 ] از « ابو اسحاق » نقل كرده است . [ كنز العمال 7 / 56 ] از « ابن مسعود » نقل كرده است كه نخستين چيزى كه از رويّه و روش پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله آموختم ، در اين رابطه بود كه به اتفاق عموهايم وارد مكه شديم و خواستيم به پارهاى از تحقيقاتى كه در نظر داشتيم ، دست يابيم ، مردم ما را به ديدار « عباس بن عبد المطلب » راهنمائى كردند . به اين منظور به ديدار او شتافتيم . در آن هنگام در كنار چاه زمزم نشسته بود ، ما كه مشتاق ديدارش بوديم ، در نزد او قرار گرفتيم . آنگاه مردى از باب « صفا » ، وارد مسجد الحرام شد كه چهرهء گندم گون داشت و موهاى مجعّد او تا بناگوشش را فرا گرفته ، بينيش كشيده و تنگ پرده بود ، دندانهايش از سپيدى مىدرخشيد و چشمهايش سياه فام بود ، محاسنش انبوه و دست و پايش پرگوشت بود . دو جامه سپيد بر اندامش افتاده بود و چهره مباركش مانند ماه شب چهارده مىدرخشيد ، در جانب راست او جوان زيبا چهرهاى كه به حدّ بلوغ رسيده - يا نرسيده - حركت مىكرد و در پشت سر او زنى قرار داشت كه كاملا خود را پوشيده بود و به اين ترتيب بسوى « حجر الاسود » مىرفتند كه وقتى به حجر رسيدند ، نخست آن مرد كه پيشاپيش حركت مىكرد ، استلام حجر نمود پس از او ، آن جوان به استلام حجر پرداخت و بعد از جوان ، آن زن استلام حجر نمود . بعد از استلام حجر ، هفت مرتبه به طواف خانه كعبه پرداختند . در اين رابطه از « ابو الفضل » ( عباس بن عبد المطلب ) ، پرسيدم : آيا اين رويّه ويژهء شما بوده است كه ما از چگونگى آن اطلاعى نداريم و يا رويّهء تازهاى است كه پيش آمده است ؟ عباس قبل از پاسخ ، به معرفى آنان پرداخت ، گفت : اين مرد برادرزادهام ، محمد بن عبد الله صلَّى اللَّه عليه و آله ، و آن نوجوان ، على بن ابيطالب عليه السّلام است و آن زن ، خديجه كبرى عليها السّلام ، همسر محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله است و گفتنى است كه در تمام روى زمين ، از كسى شنيده نشده است كه خدا را به اين دين