خود را تكرار كرد و همان پاسخ را شنيد ! آن مرد از شنيدن سخن من و از اينكه بيمى از او در دل راه ندادم ، شمشير را در غلاف گذاشت و در برابر من ، دو زانو نشست . و رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله عكس العملى نسبت به وى نشان نداد . مؤلف گويد : در « رياض الصالحين » « نووى » ، در باب فتنهها و توكَّل ، گفته است : « جابر » گفت : در « ذات الرقاع » همراه با پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله بودم ، معمولا در هر كجا كه منزل مىكرديم و درخت پر شاخهاى آنجا بود كه سايهاش از درختهاى ديگر بيشتر بود ، در اختيار رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله مىگذاشتيم تا به استراحت بپردازد . در يكى از منازل كه طبق معمول ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله در زير درختى به استراحت پرداخته و بند شمشير را به يكى از شاخههاى آن درخت آويخته بود ، يكى از مشركان سر رسيد و شمشير را از شاخهء آن درخت برداشته و بسوى پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله كشيد و گفت : آيا از من نمىهراسى ؟ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : هيچگونه هراسى از تو ندارم ! آن مرد گفت : چه كسى از تو حمايت مىكند و جلو مرا مىگيرد ؟ فرمود : خدا ! « نووى » گويد : بنا به روايت « ابو بكر اسماعيلى » در « صحيح » خود ، آن مشرك گفت : در اين حال ، چه كسى شرّ مرا از سر تو ، دفع مىكند ؟ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله پاسخ داد : خداى تعالى است كه از من حمايت مىكند . بلافاصله ، شمشير از دست او به زمين افتاد . پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله شمشير بدست گرفت و فرمود : اينك چه كسى تو را از دست من ، رهائى خواهد داد ؟ آن مرد مشرك كه پاسخى نداشت ، گفت : تو بهترين كسى هستى كه شمشير به كف گرفتهاى ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : گواهى بده كه خدا ، يكتاى و بىهمتاست و من پيغمبر اويم . مشرك گفت : چنين گواهى نخواهم داد ، ليكن متعهد مىشوم كه با تو هرگز نبرد نكنم و با كسانى كه با تو نبرد مىكنند ، همراهى ننمايم ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله او را مرخّص كرد . آنگاه آن مشرك با همدستان خود ملاقات كرد و جريان را به اطلاع آنان رسانيد ، و گفت : من از نزد بهترين مردمان ، پيش شما مىآيم