اندام خود بيرون آورد و به او مرحمت فرمود . آنگاه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به دكان پارچه فروش رفت و پيراهنى را به چهار درهم خريد و دو درهم ديگر باقى ماند . در راه به كنيزى رسيد كه گريه مىكرد ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : چرا گريه مىكنى ؟ در پاسخ گفت : مولايم دو درهم به من داده بود كه برايش خريد كنم ، اكنون آن دو درهم را گم كردهام و از رفتن به خانه بيمناكم . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله دو درهم باقيمانده را به آن كنيزك داد ، در اين هنگام همين كه خواست به خانه برگردد ، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله احساس كرد كنيزك باز گريه مىكند ، پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله او را بحضور طلبيد و فرمود : دو درهم را كه به تو دادم ، ديگر چرا گريه مىكنى ؟ عرض كرد : بيم دارم مرا بزنند و شكنجه كنند . پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله آن كنيزك را تا منزلش همراهى كرد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله پشت در خانه آمد سلام كرد ، صداى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله را شنيدند و دانستند رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله است ، در عين حال پاسخى ندادند . بار ديگر پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله سلام كرد ، باز هم پاسخى نشنيد . بار سوم كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله سلام داد ، پاسخ سلامش را گفتند . پيغمبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : مگر بار اول صداى مرا نشنيديد ؟ در پاسخ گفتند : آرى ، صداى شما را شنيديم ليكن دوست داشتيم ، بيشتر از اين ، صداى شما را - كه پدر و مادرمان به فدايتان باد - بشنويم ! رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : به اين منظور اينجا آمدهام ، تا تأخير اين كنيزك را در آمدن به خانه ، ناديده گرفته و او را آزرده خاطر نسازيد . صاحب آن كنيزك به عرض رسانيد : به احترام آمدن شما و شفاعتى كه از وى فرموديد ، او را به خاطر خداى تعالى ، آزاد مىكنم . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خرسند شد و به آنها مژده خير و بهرهگيرى از بهشت داد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : شگفتا ! از اين ده درهم كه جامهاى بر اندام پيغمبرش پوشانيد ، مردى از انصار را صاحب پيراهن كرد و كنيزى را آزاد نمود . و من از خداى تعالى ، سپاسگزارم كه به قدرت خود ، اين همه ، لطف و محبت ارزانى داشت . « طبرانى » هم اين حديث را نقل كرده است