سوار كرد و يكى از اسرار را به من بازگو كرد كه من هنوز آن را با هيچيك از افراد ، در ميان نگذاشتهام ، از امورى كه حضرت بسيار مواظب بود پوشيده بماند ، قضاى حاجت بوده كه سعى داشت در ريگزار يا مخفيگاهى از نخلستان انجام پذيرد . در يكى از اوقات ، بخاطر اين موضوع ، وارد محوطه باغ يكى از انصار شد ، در آنجا شترى خوابيده بود ، به مجردى كه چشمش به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله افتاد نالهاى كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت ! و حضور پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله آمد و كفش رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله را به سر و صورت خود ماليد ، سپس ساكت شد ؛ رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله فرمود : صاحب اين شتر كيست و متعلق به چه شخصى است ؟ جوانى از انصار ، به حضور مبارك رسيد و عرض كرد : يا رسول الله ! اين شتر از آن من است . حضرت فرمود : آيا از خدا باكى ندارى ! اين حيوان را كه خدا در اختيار تو گذاشته اين چنين ناراحت مىسازى ؟ ! اين شتر از آزار و باركشى بيش از حدّ ، به من شكايت كرده است ! [ مسند احمد حنبل 2 / 303 ] به سند خود ، از « ابن عباس » روايت كرده است ، گفت : گروهى از قريش ، در كنار « حجر » اجتماع كرده و به « لات » و « عزّى » و « منات » ، بت سوّم [1] و « نائله » و « اساف » ( همگى نام بتهاست ) سوگند ياد كرده و دسته جمعى قرار گذاشتند : به مجردى كه « محمد » را ديديم ، همزمان قيام كنيم آنگونه كه گويا فقط يك مرد قيام مىكند . آنگاه همه با هم او را به قتل رسانيم ! حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام از گفتگو و توطئه آنها اطلاع يافت و ناراحت گشته گريه كنان ، به حضور محترم رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله شرفياب شد و آنچه را كه ديده و شنيده بود ، حضرت را از آن آگاه ساخت ، و افزود : آنها به اين وسيله مىخواهند ، قاتل تو ، يك فرد مشخص نباشد تا قصاص گردد . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله خطاب به حضرت زهرا عليها السّلام فرمود : براى من ، آب وضو
[1] اشاره به آيه * ( « أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الأُخْرى » سوره نجم ، آيه 19 و 20