و نويسنده پيغمبر ، به كار پرداخت ، طولى نكشيد ، از آئين اسلام اعراض كرد و به آئين ترسا بازگشت و همه جا مىگفت : محمد ! بيش از آنچه كه من براى او نوشتهام ، مطلب ديگرى نمىداند ؛ خداى تعالى ، آن ترساى دروغگو را به سزاى عملش رساند و جانش را گرفت ! و جسد او را دفن كردند ، فردا صبح كه كنار گور او آمدند ، ديدند جسدش از گور بيرون افتاده است . گفتند : اين كار را محمّد و يارانش ، به خاطر آنكه از آئين آنها دست برداشته نسبت به وى روا دانسته ، گورش را شكافته و بدن او را از قبر بيرون كشيدهاند ! ناچار شدند گور گودترى برايش حفر كنند و جسد او را در ميان آن گور نهند . باز هم گور ، جسد او را بيرون انداخت ! فرداى آن روز كه كنار قبر او آمدند ، دوباره همان صحنه را ديدند ! باز هم اين عمل را به محمد و ياران او نسبت دادند . براى سومين بار تا آنجائى كه مىتوانستند گور بسيار عميقى حفر كردند و جسد او را در ميان آن گور نهادند ، روز بعد كه كنار قبرش آمدند ، همان صحنه دوباره تكرار شده بود ! اين بار گفتند : اين كار آدميان نيست ! جسد او را به همان حال گذاشتند و رفتند . [ همان كتاب ] در كتاب « بيوع » در باب كيل بايع و معطى ، از « جابر بن عبد الله » نقل كرده است ، « عبد الله بن عمرو بن حرام » از دنيا رفت ، در حالى كه قرضدار بود و از او چيزى باقى نمانده بود تا متكفل طلبكاران باشد . با رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله ملاقات كردم از آن حضرت در خواست نمودم تا طلبكاران او را بحضور طلبيده از آنها بخواهد كه از طلب خود دست بردارند . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله بنا به درخواست من ، طلبكاران را بحضور طلبيد و از آنها در خواست تا از طلب خود صرفنظر كنند ولى آنها نپذيرفتند . رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله به من فرمود : اكنون خرماهائى كه در اختيار دارى در چند رديف گرد آور چنانكه خرماى « عجوه » را جدا ، خرماى « عذق زيدى » را جدا ، سپس به من اطلاع بده . « جابر » گويد : من طبق دستور رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله عمل كردم