بگويند حسن و حسين فرزندان او نيستند و استناد كنند به اين شعر بى محتوى [1] و ما براى نمودار نمودن وضع سياست و اندازه فشارى را كه بر شيعيان على ( ع ) وارد مى كردند نسبت به اين مسألة يك روايت را به عنوان نمونه ذكر مى نمائيم : طريحى از شعبى - حافظ قرآن - نقل مى كند كه حجاج بن يوسف ثقفى در روز عيد قربان مرا خواند و گفت : چه روزى است امروز ؟ گفتم عيد قربان . حجاج گفت : مردم با چه عملى تقرب به خدا پيدا مى كنند ؟ گفتم : به قربانى و صدقه و كارهاى خير انجام دادن . حجاج گفت : من قصد كردم قربانى كنم بوسيله سيد علوى . شعبى گويد ناگاه صداى زنجير و آهن شنيدم ، ترسيدم نگاه كنم مبادا حجاج مرا خفت دهد ، در اين بين علوى نمودار شد در حالى كه به گردن او زنجير و به پاى او قيدى از آهن بود ، حجاج به آن علوى گفت : آيا تو فلانى پسر فلان علوى نيست ؟ گفت : بلى ، من هستم آن علوى . حجاج گفت : توئى گوينده اينكه حسن و حسين از ذرارى رسول خدا ( ص ) هستند ؟ علوى گفت : من نگفتم و نخواهم گفت ، بلى مى گويم : حسن و حسين دو فرزندان رسول خدا ( ص ) هستند و از پشت او خارج شدند برغم انف تو . شعبى مى گويد حجاج با اينكه بر مسند خود تكيد داده بود از شدت غضب وغيض نشست و رگهاى گردنش پر شد بطورى كه تكمه لباسش قطع شد و دستور داد لباس تازه اى براى او آوردند ، سپس گفت : اى علوى اگر دليل آوردى از قرآن براى ادعايت لباسهاى خود را به تو مى بخشم و تو را آزاد مى كنم ، و اگر نتوانستى ثابت كنى تو را به بدترين وجه مىكشم .
[1] براى آگاهى و بينش بيشتر مراجعه شود به الغدير 7 / 31 .