قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً حاصل كه چون حقتعالى فاعل شر نيست بمذهب اهل حق كه اماميهاند و ساير معتزله بجهة آنكه آن مستلزم قبح است و او سبحانه از قبيح و نقص و عيب مبرا است پس اسناد ختم و طبع و اغفال و اقساء به خدا بر سبيل تجوز باشد بجهة مبالغه و تأكيد و معنى آيه مأول باشد بيكى از چند وجه يكى آنكه اعراض از حق چون متمكن و راسخ شده در قلوب كفار بجهة فرط عناد و انكار پس گوئيا كه آن طبيعى ايشان است و آن صفات خلقى ايشان كه مجبولاند بر آن و دويم آنكه مراد بختم تمثيل حال قلوب ايشان باشد به حال قلوب بهايم كه حقتعالى آنها را آفريده است خالى از فطن و يا بقلوبى كه مقدر و مفروض باشد بختم يعنى اگر بحسب فرض و تقدير حق تعالى ختم قلوبى كرده ميبود اين قلوب ايشان مماثل آن ميبود سيم آنكه ختم فى الحقيقة فعل شيطان است يا كافر لكن چون صدور ختم از شيطان يا كافر باقدار حقتعالى است او را اسناد آن به او سبحانه شده مانند اسناد فعل بمسبب چهارم آنكه چون اعراق كفار راسخ و مستحكم شده در كفر بر وجهى كه طريقى باقى نمانده است به تحصيل ايمان ايشان غير از الجا و قسر كه حكمة مقتضى عدم آنست بجهة ابقاء غرض تكليف پس تعبير نموده شده از ترك قسر بختم چه آن سد و منع ايمان ايشان كرده و بنا بر اين تأويل در آيه اشعار است برتر امى امر كفار درغى و تناهى انهماك ايشان در ضلال و بغى و تباهى پنجم آنكه اين كلام حكايت است از قول كفره كه بر سبيل تهكم و استهزا ميگفتند كه قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْه وَفِي آذانِنا وَقْرٌ وَمِنْ بَيْنِنا وَبَيْنِكَ حِجابٌ ششم آنكه مراد به اين ختم است در آخرت يعنى حقتعالى در نشاه آخرت ايشان را كر و كور و بىعقل خلق خواهد نمود كقوله تعالى وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمًّا وَنَحْشُرُه يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى و بنا بر اين اخبار از اين بماضى به جهت تحقق و تيقن وقوع آنست هفتم آنكه مراد بختم وسم ابصار و اسماع و قلوب ايشان است بسمتى كه او را ملائكه بشناسند و بسبب آن ايشان را دشمن گيرند و از ايشان تنفر نمايند چه در آثار آمده كه هر گاه كافرى در كفر بمثابه رسيد كه حقتعالى ميداند كه ايمان نخواهد آورد بر دل او نقطهء سياه پديد ميآورد تا ملائكه بسبب آن عالم شوند و او را مذمت و لعنت كنند هم چنان كه در دل مؤمن نقطهء سفيدى ميافريند تا فرشتگان علم بايمان او حاصل كنند و از براى او استغفار نمايند هشتم آنكه ختم كنايه است از شهادت چنان كه گويند كه ( ختمت عليك بانك لا تعلم ) ختم كردم جهل را بر تو يعنى گواهى دادم بر تو به آنكه چيزى نميدانى پس معنى آيه آن باشد كه خداى تعالى گواهى داد بر ديدها و گوشهاى ايشان به اينكه داعى و راعى حق نيستند و بر دلهاى ايشان به آنكه تفكر نميكنند در امر حق و قبول آن نميكنند نهم آنكه حقتعالى به اين كلام ذم كفار نموده بضيق نظر و تفكر و استدلال در امر حق و به جهت آن ايمان ايشان منشرح نشده است در قلوب ايشان پس اين آيه در مقابل