responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير كبير منهج الصادقين في الزام المخالفين ( فارسي ) نویسنده : الملا فتح الله الكاشاني    جلد : 1  صفحه : 445


آمده جثهء عاصم را برگرفت و ببرد حق تعالى فرشتگان را فرستاد تا جثهء او را بجنت بردند و پنجاه مشرك را كه كشته بودند جثهء همه را بدوزخ بردند پس حبيب بن عدى و زيد بن الرثيه را باسيرى گرفتند و به مكه بردند بنو الحرث بن عامر حبيب را از ايشان خريدند تا بعوض پدر خود قصاص كنند چه وى پدر ايشان را در احد كشته بود پس او را به خانه بردند و در آنجا بند كردند اهل خانه ديدند كه او انگور مىخورد در وقت خود دانستند كه آن روزىايست كه حق تعالى به او فرستاده القصه بنو الحرث او را بيرون حرم بردند تا بكشند آنجا درختى بود خواستند كه او را بر آن صلب كنند حبيب گفت چندانى مرا مهلت دهيد كه دو ركعت نماز بگذارم ايشان وى را رخصت دادند و چون از نماز فارغشد گفت اگر نه آن بود كه مردمان گويند كه حبيب از مرگ مىترسيد بيشتر گذاردمى پس گفت ( اللهم احصهم عددا و خذهم عددا ) آن گاه او را زنده بردار كردند و چون بر آمد گفت خداوندا كسى نيست كه سلام من برسول تو صلَّى اللَّه عليه و آله رساند سلام مرا بوى رسان مشركى بود نام وى سلامان خواست كه نيزه بر سينه وى زند حبيب گفت * ( اتَّقِ اللَّه ) * از خدا بترس چون نام خدا شنيد بيشتر در عناد و طغيان افزود و نيزه بر سينه حبيب زد چنانچه از پشتش بيرون آمد و ذلك قوله تعالى * ( وَإِذا قِيلَ لَه اتَّقِ اللَّه أَخَذَتْه الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ ) * و زيد بن الرثيه را صفوان بن اميه بخريد تا بعوض پدر صفوان كه او را در بدر كشته بود بكشد پس او را بدست يكى از اموالى خود داد و گفت او را بتنعيم برو بكش ابو سفيان آنجا حاضر بود گفت به خدا كه چيزى از تو مىپرسم راست بگوى گفت چيست گفت تو نميخواستى كه بجاى تو محمد در دست ما اسير بودى و تو از اين خلاص بودى گفت هرگز نميخواهم هزار جان من فداى او و فداى دين او باد متمناى من آنست كه هر مكارهى كه متوجه او شود به من رسد ابو سفيان گفت هرگز نديدم كسى را كه اصحاب او چنان دوست داشته باشند او را كه اصحاب محمد صلَّى اللَّه عليه و آله را پس غلام را گفت كه اين را ببر و گردن بزن غلام او را شهيد كرد نام اينغلام فسطاس بود چون اين خبر برسول رسيد فرمود اى مردمان كيست از شما كه برود و حبيب را از درخت پائين آورد تا او را بهشت واجب شود زبير گفت يا رسول اللَّه مقداد اسود را رفيق من كن تا برويم شايد كه او را بياريم آن حضرت ايشان را فرستاد ايشان روز و شب پنهان مىرفتند تا بتنعيم رسيدند و حبيب را بر بالاى دار ديدند و چهل مشرك را ديدند كه مست لا يعقل آنجا افتاده‌اند آهسته آهسته بيامدند و حبيب را از دار پائين آوردند چهل روز از شهادت او گذشته بود و اصلا متغير و متبدل نگشته بود دست بر جراحت خود نهاده بود و خون از جراحت او مىآمد و بوى مشك از او بمشام زبير و مقداد ميرسيد پس زبير او را بر اسب خود بست و متوجه مدينه شد چون مشركان به هوش آمدند حبيب را بر درخت نديدند قريش را از اين صورت خبر دادند هفتاد سوار مسلح شده از پس ايشان روان شدند

نام کتاب : تفسير كبير منهج الصادقين في الزام المخالفين ( فارسي ) نویسنده : الملا فتح الله الكاشاني    جلد : 1  صفحه : 445
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست