responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي    جلد : 1  صفحه : 6918


رسيدند ياران سلطان به آنها تير انداختند . قرمطيان كه فزونى مردم را بديدند بازگشتند و در آن محل پراكنده شدند ، نصر مصمم شد سوى آنها عبور كند و با ايشان نبرد كند اما مونس او را نگذاشت ، سلطان چند كشتى به فرات فرستاد كه گروهى تيرانداز در آن بودند و سالارشان سبك غلام مكتفى بود . تيراندازان مانع عبور قرمطيان شدند ، بنه قرمطى و سياهى لشكر [1] وى مقابل انبار بود و ابن ابى الساج به نزد آنها بداشته بود . نصر مىخواست براى عبور شبانه به وسيلهء كشتيها حيله كند و به سياهى لشكر حمله برند ، به اين اميد كه ابن ابى الساج را رهايى دهند . اما نصر حاجب تب كرد ، تبى سنگين كه دو روز و دو شب عقل وى را ببرد و آنچه مىخواست كرد فاش شد . مونس غلام خويش يلبق را با نزديك دو هزار كس فرستاد كه شبانه از فرات گذشتند و در انبار به سياهى لشكر قرمطى رسيدند . يلبق با سپاهى انبوه بود و سياهى لشكر قرمطى سوارانى اندك بودند ، اما ياران سلطان هزيمت شدند و جمعى از آنها اسير شدند ، ابن اعرابى نيز در جمع اسيران بود .
وقتى قرمطى بيامد براى آنها به مجلس نشست و گردن همگيشان را بزد .
ابن ابى الساج را نيز از جايى كه در آن بداشته بود پيش خواند و به دو گفت : « من ترا حرمت مىكنم و قصد دارم دربارهء تو گذشت كنم اما تو ياران خويش را بر ضد من تحريك مىكنى ! » ابن ابى الساج به دو گفت : « تو مىدانى كه من امكان نامه نوشتن و پيام فرستادن براى آنها را ندارم پس ، از كار آنها مرا چه گناه ؟ » به دو گفت : « تا وقتى زنده باشى يارانت در تو طمع دارند . » پس دستور داد تا گردنش را زدند .
در اين سال به مونس مظفر خبر رسيد كه مادر مقتدر براى كشتن وى كار مىكند و كسى را معين كرده كه وقتى وارد خانهء خلافت مىشود او را بكشد كه هراسان شد



[1] تعبير متن : سواد عسكره .

6918

نام کتاب : صلة تاريخ الطبري ( دنباله تاريخ طبرى ) ( فارسي ) نویسنده : عريب بن سعد القرطبي    جلد : 1  صفحه : 6918
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست