responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5902


سرخاستان گفت : « سر جعبهء [1] مرا برگير و با آن آبم ده . » جعفر گويد : به طرف تنى چند از يارانم رفتم و به آنها گفتم : « اين شيطان ما را به هلاكت داد . چرا به سبب وى به سلطان تقرب نجوييم و براى خويشتن امان نگيريم . » به جعفر گفتند : « او را چگونه به دست آريم ؟ » گويد : جعفر آنها را بالاى سر سرخاستان برد و گفت : « لختى مرا يارى كنيد و من به وى مىتازم . » سرخاستان به پشت افتاده بود . جعفر چوبى بزرگ بر گرفت و خويشتن را بر او افكند كه بر او تسلط يافتند و بازوهاى وى را با چوب به هم بستند .
ابو صالح به آنها گفت : « صد هزار درم از من بگيريد و رهايم كنيد كه عربان چيزى به شما نمىدهند . » گفتند : « بيار . » گفت : « ترازويى بياريد . » گفتند : « اينجا ترازو كجا توان يافت ؟ » گفت : « اينجا از كجا چيزى توان يافت كه به شما بدهم ، با من به منزل بياييد ، پيمان و قرار مىدهم كه آن را بدهم و بيشترتان دهم . » اما او را به سوى حسن بن حسين بردند . سواران حسن پيش روى آنها آمدند و به سرهاشان تازيانه زدند و سرخاستان را گرفتند ، و آنها همه در انديشهء جانهاى خويش بودند .
ياران حسن ، ابو صالح را به نزد وى بردند و چون او را پيش روى حسن به پا - داشتند ، وى سرداران طبرستان چون محمد بن مغيرهء ازدى و عبد الله بن محمد قطقطى ضبى و فتح بن قراط و ديگران را خواست و از آنها پرسيد : « اين سرخاستان



[1] كلمهء متن .

5902

نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري    جلد : 1  صفحه : 5902
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست