نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5880
عباس اين را پذيرفت و يكى را به نام حارث سمرقندى معين كرد كه خويشاوند عبيد الله بن وضاح بود و عباس با وى مأنوس بود . حارث مردى بود اديب و خردمند و مداراگر ، عباس او را فرستاده و سفير [1] خويش به نزد سرداران كرد كه در اردوگاه مىگشت ، تا گروهى از سرداران بر او گرد آمدند و با وى بيعت كردند . بعضى خواص سرداران نيز با عباس بيعت كردند ، پس براى هر يك از سرداران معتصم يكى از ياران معتمد خويش را كه با وى بيعت كرده بودند معين كرد و بدين كار گماشت و گفت : « وقتى دستور داديم ، هر يك از شما به كسى كه كشتنش را به عهدهء او نهادهايم بتازد . » اين را براى او تعهد كردند . و چنان بود كه به كسى كه با وى بيعت كرده بود مىگفت : « اى فلان ، تو بايد فلان را بكشى . » و او مىگفت : « بله . » يكى از خواص معتصم را كه با وى بيعت كرده بود بر معتصم گماشت ، يكى از خواص افشين را بر افشين گماشت ، يكى از خواص اشناس را كه از تركان بود و با وى بيعت كرده بود بر اشناس گماشت و همگى اين را براى وى تعهد كرده بودند . وقتى مىخواستند وارد تنگه شوند و آهنگ آنقره و عموريه داشتند و افشين از سمت ملطيه وارد شده بود ، عجيف به عباس گفت كه معتصم اندك كسانى همراه دارد و سپاه از وى پراكنده است . در تنگه به وى تازد و او را بكشد و به بغداد باز گردد كه مردم از اينكه از غزا باز گردند خرسند مىشوند . اما عباس از او نپذيرفت و گفت : « اين غزا را تباه نمىكنم . » وقتى كه وارد ديار روم شدند و عموريه را گشودند ، عجيف به عباس گفت : « اى خفته تا كى به خوابى . عموريه گشوده شد و اين مرد به دسترس است گروهى را وادار كن اين اثاث را غارت كنند و چون اين خبر به دو رسد شتابان بر مىنشيند و دستور مىدهى آنجا وى را بكشند . » اما عباس نپذيرفت و گفت : « منتظر مىمانم تا به تنگه برسد و تنها بماند چنان كه