نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5855
كمتر . وقتى افشين به پلهاى حذيفه رسيد ، هارون بن معتصم با مردم خاندان معتصم از او پيشواز كردند . وقتى افشين با بابك به سامرا رسيد وى را در قصر خويش در مطيره جاى داد . در دل شب احمد بن ابى دواد ، ناشناس برفت و بابك را بديد و با او سخن كرد ، آنگاه پيش معتصم باز گشت و وصف بابك را با وى بگفت . معتصم صبر نياورد و برنشست و از ميان دو ديوار حير سوى بابك رفت و ناشناس به نزد وى وارد شد و او را بديد و در وى تأمل كرد ، بابك او را نمىشناخت . روز بعد ، معتصم براى بابك بنشست ، به روز دوشنبه يا پنجشنبه ، كسان از از در عامه تا مطيره صف كشيدند . معتصم مىخواست او را انگشت نما كند و به كسان بنمايد ، گفت : « اين را بر چه بايد برداشت و چگونه انگشت نما بايد كرد ؟ » حزام گفت : « اى امير مؤمنان ، چيزى انگشتنماتر از فيل نيست . » گفت : « راست گفتى . » و بگفت تا فيل را آماده كنند و بگفت تا قباى ديبايى به تن وى كردند ، با كلاهى مدور از سمور . وى تنها بود . محمد بن عبد الملك در اين باب شعرى گفت به اين مضمون : « فيل را مطابق رسم آن رنگ كردهاند « و شيطان خراسان را برداشته « اعضاى فيل را رنگ نمىكنند « مگر براى حادثه اى مهم . » مردم از مطيره تا در عامه به ديدار وى بودند ، از در عامه به نزد امير مؤمنانش بردند . قصابى را احضار كرد كه دو دست و دو پايش را قطع كند ، آنگاه بگفت تا جلاد وى را بياورند ، حاجب از در عامه برون شد و بانگ مىزد : نود نود ، كه نام جلاد بابك بود . بانگ نود نود ! نود نود ! برخاست تا وى بيامد و وارد دار العامه شد ،
5855
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5855