نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5853
صداهايشان بلند شد . افشين به آنها گفت : « شما ديروز مىگفتيد : اسيرمان كردند اما امروز بر او مىگرييد ، لعنت خداى بر شما باد . » گفتند : « با ما نيكى مىكرد . » پس افشين بگفت تا بابك را وارد اطاقى كردند و يكى از ياران خويش را بر او گماشت . و چنان بود كه وقتى بابك به نزد پسر سنباط اقامت گرفته بود ، برادرش عبد الله به نزد عيسى بن يوسف بن اصطفانوس رفته بود ، وقتى افشين بابك را بگرفت و به نزد خويش در اردوگاه بداشت و كس بر او گماشت جاى عبد الله را به دو گفتند كه به نزد پسر اصطفانوس است . افشين به پسر اصطفانوس نوشت كه عبد الله را پيش وى فرستد . پسر اصطفانوس وى را پيش افشين فرستاد و چون عبد الله به دست افشين افتاد او را با برادرش در يك اطاق بداشت و گروهى را بر آنها گماشت كه حفاظتشان كنند . افشين به معتصم نوشت كه بابك و برادرش را گرفته ، معتصم به دو نوشت و دستور داد كه با آنها به نزد وى رود . وقتى مىخواست سوى عراق رود كس بنزد بابك فرستاد كه من مىخواهم ترا به سفر ببرم ، بنگر از ولايت آذربيجان به چه چيز مايلى ؟ گفت : « ميل دارم شهرم را ببينم . » پس افشين در يك شب مهتابى كسانى را همراه بابك سوى بذ فرستاد كه در آن بگشت و تا به وقت صبح كشتگان و خانه ها را نگريست ، آنگاه وى را به نزد افشين باز بردند . افشين يكى از ياران خويش را به وى گماشته بود . بابك خواست كه از حفاظت وى معاف شود . افشين گفت : « چرا مىخواهى از او معاف شوى ؟ » گفت : « براى آنكه وقتى مىآيد دستش چرب است به نزد سر من مىخوابد
5853
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5853