نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5777
اگر كسى از مردم خاندان تو را همراه ببرد از تو آغاز مىكند و تو در اين باره به نزد وى تقدم دارى بخصوص كه خويشتن را در خور آن كرده اى كه به نزد امير - مؤمنان منزلت يافته اى ، اگر اين را واگذارد به سبب ناخوشايندى حضور تو نيست ، بلكه موكول به نياز به تو است » گويد : به خدا بديههء وى از رويهء من نيكتر بود . محمد بن على سرخسى گويد : يكى در شام مكرر پيش مأمون آمد و گفت : « اى امير مؤمنان ، عربان شام را نيز نظر كن چنان كه عجمان خراسان را نظر كرده اى . » مأمون گفت : « اى برادر شامى ، با من بسيار گفتى به خدا قيسيان از پشت اسب فرود نيامدند مگر آنكه ديدم كه در بيت المال من يكدرم برايم نمانده ، يمانيان نيز ، به خدا هرگز آنها را دوست نداشتهام ، آنها نيز مرا دوست نداشتهاند ، اما قضاعه سرورا - نشان منتظر سفيانى و قيام او هستند كه از ياران وى شوند ، اما ربيعه از آن وقت كه خداى پيمبر خويش را از مضر برانگيخته نسبت به خداى خشمگينند و همين كه دو كس قيام كند يكى از آنها به جانفروشى قيام مىكند ، برو كه خدايت نيكروز نكند . » سعيد بن زياد گويد : وقتى مأمون به دمشق به نزد من وارد شد گفت : « نامه اى را كه پيمبر خدا صلى الله عليه و سلم براى شما نوشته به من بنماى . » گويد : « نامه را به او نمودم . » گويد : گفت : « خوش دارم بدانم اين پوشش بر روى اين مهر چيست ؟ » گويد : ابو اسحاق گفت : « گره را بگشاى تا بدانى چيست . » گويد : گفت : « ترديد ندارم كه اين گره را پيمبر خداى صلى الله عليه بسته ، و من كسى نيستم كه گره اى را كه پيمبر خداى صلى الله عليه بسته بگشايم » ، آنگاه به واثق گفت : « آن را برگير و بر چشمان خويش بنه شايد خدايت شفا دهد . »
5777
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5777