نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5729
ابى ربعى كه با امير همراه بوديم ، اسبها و جامه هاى نكوتر از او داشتيم . گويد : بدوى در چهره هاى ما نگريستن گرفت . گويد : گفتمش : « اى شيخ ، خيره مىنگرى ، كسى را ميشناسى يا چيزى را ناپسند مىبينى ؟ » گفت : « نه به خدا ، پيش از اين روز شما را نشناختهام و بدىاى در شما نمىبينم كه ناپسندتان بدانم اما مردى هستم با فراست نكو كه كسان را نيك مىشناسم . » گويد : به ابو اسحاق بن ابى ربعى اشاره كردم و گفتم : « دربارهء اين چه مىگويى ؟ » و او شعرى خواند به اين مضمون : « دبيرى مىبينم به كار دبيرى زرنگ « كه ادب آموزى عراق بر او نمودار است . « او را حركتهاست كه نشان مىدهد . « كه در كار قسط بندى خراج « داناست و بصير . » گويد : آنگاه در اسحاق بن ابراهيم رافقى نگريست و گفت : « زاهد نمايى كه ضميرش هماهنگ آن نيست « هديه ها را دوست دارد و با مردان به كار است « در او ترسى مىبينم و بخلى « و طبعى كه معلوم مىدارد وزير است . » آنگاه در من نگريست و شعرى گفت به اين مضمون : « اين نديم و مونس امير است « كه از قرب وى مسرور مىشود . « پندارم كه راوى علم است و اشعار
5729
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5729