نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5708
رخدادى شد كه بيجان بيفتاد . گويد : طلحة بن طاهر برون شد و گفت : « بازش آريد . بازش آريد . » كه من بيرون آمده بودم . گويد : پس مرا باز بردند ، گفت : « آنچه را گفت نوشته اى ؟ » گفتم : « آرى . » گفت : « پس درگذشت او را بنويس . » و پانصد هزار با دويست جامه به من داد . من درگذشت او را نوشتم و اينكه طلحه به كار سپاه پرداخته است . گويد : صبحگاهان خريطه [1] دربارهء خلع طاهر به مأمون رسيده بود ابن ابى خالد را خواست و گفت : « حركت كن و چنان كه گفتى و ضمانت كردى او را بيار . » گفت : « امشب را به سر برم ؟ » گفت : « به دينم قسم ، نه ، بايد شب را بر پشت اسب به سر كنى . » گويد : و همچنان وى را قسم مىداد تا اجازه داد شب را به سر برد . گويد : شبانگاه خريطه دربارهء مرگ طاهر رسيد ، كه وى را پيش خواند و گفت : « مرد ، راى تو به كيست ؟ » گفت : « پسرش طلحه . » گفت : « صواب همين است كه گفتى ، ولايتدارى او را بنويس . » كه اين را نوشت و طلحه در ايام مأمون از پس مرگ طاهر هفت سال ولايتدار خراسان بود آنگاه بمرد و عبد الله ولايتدار خراسان شد . وى عهده دار جنگ بابك بود و در دينور اقامت گرفت و سپاهها فرستاد . وقتى خبر وفات طلحه به مأمون رسيد يحيى بن اكثم را سوى عبد الله فرستاد و از مرگ برادر تسليت گفت و تهنيت ولايتدارى خراسان گفت و على بن هشام را به
[1] كيسهء چرمين كه نامه محرمانه را در آن مىنهادند .
5708
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5708