نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5591
عميرهء اسدى و على بن يزيد با تنى چند از پيران ابناء نيز پيش وى رفتند و گفتارشان همانند ابو خالد و سعيد و هبيره بود كه راى نكوى ابناء و اطاعت مطلقشان را به دو خبر دادند و اينكه در هيچيك از اعمالى كه ياران وى در بستان كرده بودند دخالت نداشتهاند و او خوشدل شد اما به آنها گفت : « قوم مقرريهاشان را مطالبه مىكنند و مالى به نزد من نيست . » گويد : سعيد بن مالك بيست هزار دينار براى آنها تعهد كرد و به نزد طاهر برد كه بدان خوشدل شد و به اردوگاه خويش رفت ، به بستان . گويد : طاهر به سعيد گفت : « اين را از تو مىپذيرم كه دين من باشد . » گفت : « بلكه اين دهشى است اندك ، از جانب غلام تو از جمله حقى كه از تو بر او واجب است . » گويد : پس طاهر آن را از وى پذيرفت و بگفت تا مقررى چهار ماه سپاه را بدهند كه خشنود شدند و آرام گرفتند . مداينى گويد : يكى با محمد بود به نام سمرقندى كه از منجنيقهايى كه بر كشتيها بود از دل دجله سنگ مىانداخت . بسا مىشد كه عمل مردم حومه ها نسبت به ياران محمد كه مقابلشان بودند سختى مىگرفت و كس پيش وى مىفرستاد كه مىآوردش و به آنها سنگ مىانداخت ، سنگ اندازى بود كه سنگش خطا نمىكرد و هيچكس مانند وى مردم را با سنگ نمىكشت . گويد : وقتى محمد كشته شد پل ، بريده شد و منجنيقهايى كه در دجله بود و از آن سنگ افكنده مىشد سوخته شد ، سمرقندى بر خويشتن بيمناك شد و ترسيد كه كسى از خونخواهان به طلب وى بر آيد و نهان شد . كسان از پى وى بر آمدند و او استرى به كرايه گرفت و به فرار به طرف خراسان روان شد . برفت تا در اثناى راه يكى به او رسيد و او را بشناخت و چون از او بگذشت آن مرد به مكارى [1] گفت :