نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5555
« سنگى ترا كشت يا با سر نيزه كشته شدى ؟ « اگر از سر نكويى نبرد كردى « هزار حج به عهدهء ما باد . » على بن يزيد به نقل از يكى از خدمه گويد : محمد دستور داد آنچه را در خزينه هاى غارت شده به جا مانده بود بفروشند . اما متصديان هر چه را در آنجا بود نهان داشتند كه دزديده شود ، كار بر محمد سخت شد و آنچه به نزد وى بود تمامى گرفت و كسان مقررى مىخواستند . يك روز كه از آنچه رخ مىداد سخت آزرده بود گفت : « خوش داشتم كه خداى عز و جل هر دو گروه را مىكشت و مردمان را از آنها آسوده مىكرد كه همه كسانى كه با ما هستند يا بر ما ، دشمنانند ، اينان قصد مال مرا دارند و آنها قصد جان مرا » . گويد : مرا اشعارى به ياد است كه گويند وى گفته بود به اين مضمون : « اى گروه ياران برويد و مرا واگذاريد « كه همه تان روهاى گونه گون داريد « همانند خلقت انسانها . « بجز دروغ و آرزوهاى پوچ نمىبينم « ديگر چيزى ندارم « از خزانه داران من بپرسيد . « اى واى من كه از ساكن بستان « به من چه ها مىرسد . » گويد : كار محمد سستى گرفت و سپاهش پراكنده شد . كسانى كه در اردوگاه وى بودند به هراس افتادند و بدانستند كه طاهر برترى مىيابد و بر او فيروز مىشود . در اين سال عباس بن موسى سالار حج شد كه طاهر به دستور مأمون او را به
5555
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5555