نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5543
« و درون كبد را دريد « چه كسان كه بانگ مىزدند : اى پدرم « و كسان ديگر كه بانگ مىزدند : اى پسرم « و غريقان شناور كه دلير بودند ، « اما هيچكس بجز دختران شهر ، « از فقدانشان نگران نشد . « چه بسيار مفقود تيره روز ، « كه براى بازماندگان خود عزيز بود . « از نظارگان نخستين بود و پرهيجان « اگر آنچه را ديد ديده بود باز نمىآمد . « كهنسال و نو سالى از آنها نماند « طاهر همى بلعيد ، همانند بلعيدن شير « در نبردگاه خيمه زد و چون شير از جاى نمىرفت « چشمان وى به هنگام نبرد ، شرر مىباريد . « يكى مىگفت : هزار كس را كشتند و بيشتر نبود « يكى مىگفت : « بيشتر بودند و شمار نداشتند . » « كس بود كه از بيم فردا سوى آنها مىگريخت . « هرگز از آنها كه رفتهاند يكى را نمىتوان ديد . « گذشته به روزگاران دراز ، به حال باز نمىآيد . « به يك ضربت خورده كه جان داشت و نمرده بود « گفتم : واى تو ، اى مسكين « ترا با محمد چه رابطه بود ؟ « گفت : « نه نسبت نزديك بود ، نه همشهريگرى .
5543
نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5543