نام کتاب : تاريخ الطبرى ( فارسي ) نویسنده : محمد بن جرير الطبري جلد : 1 صفحه : 5817
گفتم : « چنين كن : بگو : « اى امير مؤمنان در اين كار تدبيرى مىكنم » ، و روزى چند بگذران تا مهيا شود و پاره اى از آنچه را خواسته به نزد وى بفرست و باقى را عقب بينداز . » گفت : « بله ، چنين مىكنم ، و مطابق آنچه مشورت دادى رفتار مىكنم . » گويد : به خدا گويى او را به ندادن ترغيب كرده بودم ، هر وقت معتصم سخنى از آن گونه مىگفت همان گونه جواب مىداد كه او خوش نداشت . گويد : و چون اين بسيار شد ، روزى به نزد معتصم رفت كه يك دسته نرگس [1] تازه پيش وى بود ، معتصم آن را برگرفت و بجنبانيد و آنگاه گفت : « اى ابو العباس خدايت زنده بدارد . » فضل دستهء نرگس را به دست راست خويش بگرفت و معتصم با دست چپ انگشتر خويش را از انگشت وى برون كرد و آهسته به دو گفت : « انگشتر مرا بده . » و از دست او گرفت و در دست ابن عبد الملك نهاد . در اين سال ، صالح بن عباس سالار حج شد . آنگاه سال دويست و بيست و يكم در آمد . سخن از خبر حادثاتى كه به سال دويست و بيست و يكم بود از جمله نبردى بود كه ميان بابك و بغاى بزرگ بود در جانب هشتاد سركه بغا هزيمت شد و اردوگاهش به غارت رفت . در همين سال افشين با بابك نبرد كرد و او را هزيمت كرد .